مجله نوجوان 97 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 97 صفحه 6

حسام الدین قاموس مقدم به زیارت خورشید آمده ام . . . السلام علیک یا علی بن موسی الرضا دلم می خواهد روبرویت بنشینم و به چشمانت زل بزنم . چرا وقتی روبرویت می نشینم ، گریه ام نمی گیرد ؟ اینجا همه گریه می کنند . من هم دوست دارم گریه کنم ولی هر چه تلاش می کنم ، دریغ از یک قطره اشک ! انگار این چشمه ، خشک شده است . هر چه بدبختی در زندگی دارم به ذهنم دعوت می کنم ولی باز هم گریه ، آن گریة دلخواه نمی شود . کسی که پهلوی من نشسته، ساعت هاست که به یک نقطه زل زده و گریه می کند . لابد برای گریه باید جای او بنشینم و از زاویه ای که او به آن نقطه خیره شده ، خیره شوم تا شاید چشمة خشک شده ، دوباره بجوشد . بزرگی می گفت : «گریه کردن در حضور آقا ، نیاز به نگاه کردن آقا دارد . اگر آقا در چشمانت زل زد ، گریه ات می گیرد همانطور که زل زدن به خورشید ، چشمه های اشک را تحریک می کند . » آقا ، خورشید چشمانت در پشت کدام ابر دلم پنهان شده که نمی توانم به آن خیره شوم تا دوباره چشمانم نمناک شود ؟ ابر بدی ، ابر حسادت ، ابر کینه ، ابر دوری از خدایی که هر لحظه در پیشگاهش توبه های هزار باره را می شکنم یا شاید هم ابر نا آگاهی ؟ نمی دانم تا کنون چند بار دعوتم کردی و من سراپا آلوده به پیشگاهت آمدم . نمی دانم چند بار اذان دلربای حرمت ، دلم را به سمتی برده که نجوای «بخشیدمت» را از زبان خود خدا در گوشم احساس کردم . نمی دانم چند بار با نگاه به پنجره فولاد حَرَمت و انسان هایی که دلشان را گره می زنند به آن تا سال بعد بیایند و از بزرگواری و کرامتت که گرة کارشان را به دست خدا دادی و او به حرمت بزرگی و رضا بودنت گره از کارشان گشوده تشکر کنند ، نگاهم آسمانی شده . گفتم پنجره فولاد ، هر جا صحبت از سختی و سردی است ، می گویند مثل فولاد . ولی کدام گرما و لطافت بیشتر از پنجره فولاد توست ؟

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 97صفحه 6