مجله نوجوان 185 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 185 صفحه 7

شاه رفت . از او بدگویی کرد که او آدم نیست . یک آدم خوار است . شاه تهمتها را رد کرد و اجازه نداد کسی به او لطمه ای بزند . همیشه یک جا می نشست و با پیراهنها مشغول می شد و به چیز دیگری توجه نداشت . وقتی برای بار دوم پسری کاکل زری به دنیا آورد . نامادری بدجنس ، با همان شیوه او را ربود و پادشاه نتوانست خلاف گفته ای او را ثابت کند . شاه گفت : «همسرم خوب و پرهیزکاره و این کارها از او برنمیاد . اگه لال نبود و می تونست از خودش دفاع کنه . بی گناهیش ثابت می شد .» بار سوم ، باز پیرزن بدجنس ، نوزاد را ربود و از ملکه شکایت کرد . متأسفانه او هم نتوانست از خود دفاع کند و چاره ای جز تسلیم شدن در مقابل رأی دادگاه نداشت . دادگاه رأی داد که او را بسوزانند . روز اجرای حکم درست همان روزی بود که شش سال سکوت و ممنوعیت خنده اش به پایان می رسید و می توانست برادرهای عزیزش را از چنگال جادوگر نجات دهد . هر شش پیراهن حاضر شده بود . فقط آخری آستین چپ نداشت . وقتی او را به محلّ اعدام می بردند ، پیراهنها را روی بازو انداخت . وقتی روی سکّو قرار گرفت و آتش تازه داشت جان می گرفت ، نگاهی به دور و بر خود انداخت ، دید که شش قو در همان فضا پرواز می کنند . احساس می کرد که قلبش پر از شادی شده و نجات دهندگانش نیز از راه رسیده اند . قوها به سویش پر کشیدند و پایین آمدند . به طوری که توانست لباسها را بینشان تقسیم کند . وقتی بدنشان لباسها را لمس کرد ، پر های آنها ریخت و برادرانش که همگی سالم و سرحال و شاداب و زیبا بودند ، در مقابلشان صف کشیدند . فقط کوچکترین آنها به جای دست چپ کتف چپش بال قو بود . آنها از دیدار هم خیلی خوشحال شدند . شاه از وحشت خشکش زده بود . ملکه به طرف او رفت و شروع کرد به حرف زدن . - همسر عزیزم ، حالا دیگه می تونم حرف بزنم و ثابت کنم که بی گناهم و تهمتها همه نارواست . او یکی یکی خیانت های ان پیرزن نابکار را گفت و از این که چگونه بچه هایش ربوده و مخفی کرده است . ، پرده برداشت . به این ترتیب آنها دوباره شادمانی را به شاه بازگردادند و مادر خواندة بداخلاق و خیانتکار برای رسیدگی به کیفر گناهانش روی سکوی اعدام قرار گرفت و در آتش سوخت و پادشاه و ملکه با شش برادر عزیزش سالیان سال ، در نهایت خوشبختی و آرامش زندگی کردند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 185صفحه 7