مجله نوجوان 238 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 238 صفحه 21

تازه واردی را که ببینند اول حسابی کتکش می زنند ، گفتند : چیز عجیبی هم به چشمت خورد؟ گفت : آره یک نکته ی تأسفبار هم دیدم . در آن جا اسراف فراوان است . مثلاً یک آدم پولدار می رود توی آسمان و یک چیز قلمبه می اندازد بین آدمها . همه می میرند اما یارو وقت نمی کند همه را بخورد و همه ی غذاها فاسد می شوند ! (4) یک خانواده آدمخوار ، کله پاچه ی یک انسان را گذاشته بودند وسط سفره و مشغول خوردن بودند . اما پسر کوچک خانواده بی حرکت سر سفره نشسته بود و فکر می کرد . پدر خانواده پرسید : پسرم چرا غذایت را نمی خوری؟ سرد می شود از دهن می افتد . پسر با ناراحتی گفت بابا دارم فکر می کنم الان پدر و مادر این غذایی که سر سفره ی ماست چه حالی دارند؟ حتماً اگر بشنوند بچه شان به غذای ما تبدیل شده خیلی ناراحت می شوند . پدر لبخندی زد و گفت : نگران نباش پسرم . غذایت را بخور . پدر و مادر این بنده ی خدا را دیروز فسنجان کردیم و خوردیم ! (5) در پایان یک مراسم عروسی که در یکی از تالار های معروف و بزرگ در جزیره ی آدمخواران برگزار شده بود ، مهمانها هر چه دنبال داماد گشتند پیدایش نکردند . ناچار سراغ او را از آشپزباشی گرفتند . اشپزباشی با خجالت گفت : راستش غذا کم آمد . من هم برای این که جلوی مهمانها آبروریزی نشود ، داماد را پختم ، دادم به خورد ملت . عروس خانم ، با شنیدن این حرف گفت : پس بگو چرا کوبیده اش این قدر خوشمزه شده بود . (6) زن آدمخواران داشت با زن همسایه گپ میزد .وسط حرفش گفت : راستی دیشب بوی غذایتان تمام جزیره را برداشته بود . به غذایت چی می زنی که این قدر معطر می شود؟ زن همسایه گفت : چیز خاصی نمی زنم . راستش غذای دیشبمان خیلی سوسول بود به خودش یک اودکلن گران قیمت زده بود . (7) توی یک مهمانی در جزیره ی آدمخواران . مهمانها بعد از خوردن غذا ، حسابی دهانشان آتش گرفت . صاحبخانه که خیلی خجالت کشیده بود جلوی مهمانها توپید به همسرش که چرا این قدر فلفل ریختی توی غذا؟ زن صاحبخانه خنده ای زورکی کرد و گفت : تو رو خدا ببخشید . فلفل نریختم . خدا بیامرز غذایمان کمی اخلاقش تند بود !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 238صفحه 21