آیت الله شاه آبادی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1392

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : طباطبایی، فاطمه

آیت الله شاه آبادی

آیت الله شاه آبادی

(متن سخنرانی دکتر فاطمه طباطبایی 

در مراسم اختتامیه هفتمین جشنواره یار و یادگار)

‏ ‏‏به نام خدا ‏

‏خدمت حضار محترم سـلام عـرض می کنم. عــید غـدیر را تـبریک می گـویـم و از همـه برگزارکنندگان این همایش تشکر می کنم. ‏

‏موضوع بحث من در باره  آیت الله شاه آبادی است. ایشان استاد عرفان امام بودند، ولی باید توجه داشت که افزون بر عرفان از علوم دیگری  در حد عالی برخوردار بوده اند لکن عرفان ایشان به خاطر آوازۀ امام بیشتر مطرح است. آیت الله شاه آبادی دارای شخصیت جامعی بود و بخوبی توانست از امام نیز شخصیتی جامع بسازد. امام خمینی(س) قبل از آشنایی با ایشان معارف و علوم لازم حوزه حتی عرفان  را فرا گرفته بودند اما این ارتباط و مصاحبت تأثیر شگفتی در وجود امام بر جای گذاشت که بیانگر اهمیت نقش "معلم" و یا در فرهنگ عرفان "پیر"  و " شیخ طریق" است.  به نظر می رسد  همین تأثیر پذیری را آیت الله شاه آبادی در رابطه پیوند دین و سیاست، زهد و تقوا، وارستگی و سعه صدر، از استاد خود مرحوم آخوند (صاحب کفایه) داشته است.‏

‏در این فرصت لازم می دانم به طور اختصار به زندگی علمی مرحوم شاه آبادی اشاره کنم و از برخی اساتید ایشان یاد کنم، چرا که مکان مناسب تجلیل از این اندیشه مندان که پشتوانه و ذخائر گرانقدرکشور ما هستند در چنین مجالس و محافلی است که اهل علم و دانش پژوهان کشورمان حضور دارند وآنگاه به بررسی برخی از آراء و اندیشه های معظم له  بپردازم.‏

‏مرحوم شاه آبادی در خانواده ای روحانی و اهل علم به دنیا  آمد و نزد پدر خود (آیت الله میرزا‏

محمد اصفهانی حسین آبادی)، از علمای حوزه اصفهان، آغاز به تحصیل نموده و سپس از برادر خود (آیت الله شیخ مجتهد بید آبادی) کسب فیض کرده است. برادر ایشان از نوابغ آن حوزه بشمار می رفته است. پدرشان  در نامه ای خطاب به فرزندش شیخ محمد پس از تجلیل از مقام علمی و نبوغ و توانایی های او می نویسند: مبادا گمان شود که محبت فرزندی موجب نگارش چنین مطالبی در باره ایشان است...‏

‏ در همان ایام، مرحوم پدر، مورد غضب ناصر الدین شاه  واقع شده و به تهران تبعید می گردد. مرحوم شاه آبادی نیز به همراه پدر به تهران رفته واز محضر علمــای تهـــران بــه کسب علــم می پردازد. فلسفه را از آیت الله میرزا ابوالحسن طباطبایی اصفهانی مشهور به جلوه، عرفان را از آیت الله میرزا هاشم اشکوری گیلانی، فقه و اصول را از آیت الله میرزا محمد آشتیانی - که از شاگردان خاص و ممتاز شیخ بزرگوار انصاری بوده - فرا می گیرد. وی افزون بر  دروس متداول حوزه به فراگیری  دروس دیگری نیز می پردازند از جمله ریاضیات که آن را نزد استادی در دانشگاه افسری  به نام سرتیپ عبد الرزاق فرا می گیرد. نمی دانــم که در آن زمـان ارتباط حوزوی ها و دانشگاهی ها  متعارف بوده  یا ایشان خود این ارتباط را بر قرار کرده اند. در این شرایط پدر از دنیا می روند  و ایشان  به اصفهان باز می گردند. در سرنوشت ایشان هجرت، رقم خورده است. با مطالعه در زندگی نامه  بسیاری از بزرگان بویژه عارفان دریافته می شود که هجرت نقش مهمی در تعالی روحی آنان دارد. به هر حال ایشان پس از بازگشت به اصفهان از جلسه درس علامه میرزا حسین خوانساری چهارسوقی استفاده می کند و در همانجا کتاب قانون ‏

ابن سینا را نیز فرا می گیرد. جالب آنکه ایشان مطالعات جانبی نیز داشته اند، از جمله به یادگیری زبان فرانسه می پردازند. بر اساس گفته ایشان، محاوره زبان فرانسه نزد طلبه ها رایج بوده است.  حالا چرا و از چه تاریخ این سنت در حوزه ها منسوخ می شود؟ تحقیق می طلبد.‏

‏ یکی از خوش شانسـی های ایشان وجود حوزه قوی در اصفهان بود. به طـوری که از ایشان نقـل شده که بیش از هفـتصـد مجـــتهد مسـلم در آن حـوزه، فعـالیت داشتند. در همـان زمان کتـاب "کفـایه الاصــول" مرحـوم آخـوند مـلا محـمد کاظـم خراسانی- که در نجـف می زیـسـتنـد -‏

‏منتشر می شود و مرحوم شاه آبادی با دیدن آن کتاب، تشنه دیدار مؤلف و کسب فیض از محضر نویسنده آن می شود و بدین سبب راهی نجف اشرف می گردد و هفت سال از محضر آخوند، بهره می گیرد. با توجه به اخلاق و سلوک مرحوم آخوند، روشن می گردد که تأثیر پذیری مرحوم شاه آبادی از استاد خود تنها در علوم ظاهری نبوده بلکه در زهد ورزی و سعه صدر و تلفیق سیاست با دیانت و مبارزه با استعمار و استثمار و مدارا با مردم نیز بوده است. آخوند خراسانی همه این ها را از وظایف دینی خود می شمرده است. دست تقدیر چنان قرار گرفت که این نحوه نگرش و قرائت از دین و نیزاهداف و آرمان های مرحوم آخوند و استاد شاه آبادی در فقیهی عارف، متجلی شود. ‏

‏یکی از اقدامات سیاسی مرحوم آخوند، نامه ای است به پادشاه وقت (محمد علی شاه قاجار) که بیانگر نکات جالبی است. مضمون آن چنین است :‏

‏ 1-   برای خود معلمی خوب و دلسوز برگزین.‏

‏ 2- از مصاحبت و معاشرت با افرادی که عقاید فاسد دارند و بنده دنیا و زرق و برق آن هستند  دوری کن.  ‏

‏3- در حفظ شریعت اسلام با تمام توان بکوش.‏

‏4- به مطالعه تاریخ، همت گمار چرا که درخواهی یافت  ناتوانی کشور  و خوار و زبون شدن‏

ملت و از بین رفتن ثروت ملی به خاطر خوش گذرانی و شهوت رانی پادشاهان آن  است.‏

‏5- با ملت مهربان باش و محبت به آنان را سر لوحه کار خود قرار بده.‏

‏6- در نشر و گسترش علوم جدید و صنعت های  نو بکوش.‏

‏7- در برقراری عدالت میان مردم  کوشش کن بطوریکه همه مردم چه شخص پادشاه و چه ضعیف ترین فرد ملت در برابر قانون یکسان باشند.‏

‏8- از دخالت بیگانگان در امور کشور جداً جلوگیری کن  چرا که  اعتماد کردن به آنان سزاوار نیست.‏

‏9- به تولیدکالاهای وطنی اهتمام داشته باش همانگونه که " میکادو" پادشاه ژاپن با این روش کشور خود را ترقی بخشید. ( در این راستا خود به عنوان مرجع تقلید، کالاهای روسی را تحریم کرد).‏

‏10- مقام عالمان و عاملان و فقها و مصلحان جامعه را بزرگ بدار.‏

‏مرحوم آخوند که عالمی عامل بوده در برابر حمله  روس ها به ایران، فرمان جهاد می دهد و اعلام می کند به اتفاق برخی از علما  در شب چهارشنبه (بیست و یکم ذی حجه 1329ق) از نجف به مسجد سهله رفته و در این جهاد شرکت خواهد کرد‏‎.‎‏ اما متاسفانه  پس از اعلان این تصمیم به دیدار دوست نائل می آید. از اینرو برخی، مرگ او را مشکوک دانسته اند .‏

‏آیت الله شاه آبادی  در پیروی از استاد و پیر طریق خود، توأم بودن دین و سیاست، مبارزه با ‏

‏ظلم، اجرای عدالت، تأمین امنیت، رفاه و آسایش مردم  را از وظایف دینی خود و همچنین بر عهده حاکمان وقت می داند. از اینرو همچون استاد خود علیرغم فشار و خفقان حاکم بر جامعه آن روز، خطر بر سر قدرت آمدن رضاخان را بر سر منبر و در حضور مردم بازگو می کرده است  و از علمای زمان خود می خواسته در حد توان  مانع روی کار آمدن رضا خان شوند. وی به خاطر همین سخن ها مورد غضب حاکمان وقت  واقع می شود و  یازده ماه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) تحصن می کند وپس از آن تصمیم می گیرد به قم هجرت کند؛ هجرتی‏‎ ‎‏که به یافتن شاگردی مستعد برای به ثمر نشاندن  اهداف و آرزوهای ناکام مانده خود واستادش منجر گردید. علاقه و شیفتگی امام نسبت به استاد، در همــه آثــار و نوشته هایشان مشـهود است. در جایی نوشته اند "من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیت الله شاه آبادی ندیدم " و همچنین در جای دیگری قریب به این مضمون گفته اند هر چند سال که ایشان تدریس کنند در محضرش زانو خواهم زد.‏

‏ایشان در سن  55 سالگی در کمال بلوغ فکری و علمی و حماسی راهی قم می شوند. گویا  خداوند چنین اراده کرده که بر مردم ایران منت گذارد و آن ها را نمونه ملتی شجاع، موحد، ایثارگر و امام شناس قرار دهد؛ ملتی که وفادار به امام خود و امامی که قدر شناس آن هاست. رابطه عاطفی دوسویه مردم و امام خمینی به قدری روشن و واضح است که نیازی به مثال ندارد.   در راستای چنین تحــولی در امـــام  و ملت است که دست روزگار مـرحوم شاه آبـادی را به قم می آورد و او را در مجلسی می نشاند و امــام نیز در آن بزم پرشــکوه  به عنوان مهمان شرکت می کنند. بحث های عمیق عرفانی، تفسیری مطرح می شود و امـــام ازشنیـدن پاسـخ های جناب شاه آبادی غرق شور و شوق می شود، سر از پا نشناخته  به دنبال او راه می افتد. شاید زبان حال آن ها این بوده:  ‏

‏        هرجا که من و یار به هم باز رسیدیم               از بیم بد اندیش لب خویش گزیدیم‏

‏        بیواسطۀ گوش و زبان از طرف چشم               بسیـار سخن بود که گفتیم و شنیدیم‏

گویا تقدیر چنین است که مرحوم شاه آبادی باید حقایق شهودی خود را به فرد دیگری منتقل کند، فردی که مراحل علمی لازم را گذرانده  و حالا می باید همه آموخته هایش را شهود کند، از مرتبه "علم الیقین" به مرتبه" حق الیقین" برسد، از مرتبه "تخلق" به مرتبه" تحقق" راه یابد. رسیدن به  این مرتبه جزبا پیوند" نار" و" نور" امکان پذیر نیست. بدین ترتیب که معرفت  باید  با محبت، پالایش شود، نور (معرفت) و نار(عشق) با هم بیامیزد تا انسان را از خطر "حجاب اکبر" و فرعونیت و انانیت نجات دهد و او را مظهر اسماء الهی گرداند. از این روست که عارف در باره معرفت می گوید : " المعرفه وجود جهلک عند قیام علمک" و یا" المعرفه هی المعرفه بالجهل".‏

‏عارف  از پیوند نور و نار،  نه تنها خودرا از دایرۀ علم ، بلکه از دایرۀ وجود نیز خارج می بیند و تنها خداوند را موجود و عالم حقیقی می بیند. خلاصه آنکه این رمزگشایی ها در قالب درس عرفان به مدت هفت سال ادامه می یابد و گویا مأموریت استاد وپیر طریق به پایان می رسد و به اجر مهاجرت ها و دانش اندوزی های خود نائل می آید و رسالت خود را به شاگردی توانمند که مرید و دلبسته اوست منتقل می گرداند.‏

‏به نمونه ای از این راز گشایی های استاد  اشاره می کنم :‏

‏آیت الله نصر الله شاه آبادی (فرزند مرحوم شاه آبادی) نقل می کند هنگامی که امام خمینی به عراق تبعید شدند، به هنگام دیدار ایشان  خوابی را که در چند سال قبل دیده  بودم  بازگو کردم  و گفتم درعالم رؤیا دیدم که در ایران بویژه  درخوزستان جنگ سختی رخ داده و فرماندهی سپاه ایران با امام حسین(ع) بود. درختان خرما همه سوخته و سر بریده شده اند و یکی از نزدیکان ما نیز ‏

در این نبرد به شهادت  رسید. و با پیروزی لشکر ایران جنگ پایان یافت. امام بدون آنکه ازنقل چنین رؤیایی شگفت زده شوند فرمودند  بله چنین اتفاقی رخ خواهد داد و سکوت کردند. آنگاه در پی اصرار و قول به این که تا ایشان در قید حیاتند  آن را نقل نخواهم کرد فرمودند: روزی مرحوم والد معظم شما به من فرمود تو انقلاب خواهی کرد، پیروز می شوی  و جنگی در خوزستان واقع خواهد شد و یکی از اقوام ما نیز در این جنگ  به شهادت می رسد.‏

‏البته من در قول دیگری شنیدم که امام گفته اند: " پدر شما این صحنه را به من نشان داد ولی راضی نیستم تا من زنده ام این مطلب را نقل کنی". همین اتفاق واقع شد و آیت الله حاج شیخ مهدی شاه آبادی  در جزیره مجنون به شهادت رسید. ‏

‏مرحوم شاه آبادی شاگردان عالیقدردیگری اعم از روحانی و غیر روحانی (مانند دکتر گرجی و دکتر فلاطوری  از اساتید برجسته دانشگاه) نیز داشته اند ولی  همه وجهه عرفانی ایشان یکجا در وجود امام خمینی تبلور پیدا می کند. از اینروست که نام شاه آبادی با نام امام خمینی قرین می شود.  مرحوم شاه آبادی دارای تألیفاتی بوده که با کمال تأسف بسیاری از آن ها  از بین رفته است ولی در بین آثار ایشان رساله عملیه  به زبان فارسی است که برای مقلدانشان نگاشته بودند  و تألیفاتی در موضوع فقه و اصول و ادبیات عرب و علم اخلاق و تفسیر قران وعرفان عملی  دارند.  من در این جا به یکی از کتاب های ایشان  اشاره می کنم و درباره برخی از مباحث آن بطور مختصر  در حد حوصله مجلس سخن می گویم. ‏

‏کتابی است با نام " شذرات المعارف" یا " مرام الاسلام"  که به زبان عربی نگاشته شده و فرزند برومندشان آیت الله حاج شیخ محمد شاه آبادی آن را به فارسی ترجمه کرده اند. یکــی از معـــــانی" شذر" قطعه های طلایی است که از معدن به دست می آید  و شذره  به معنای یک قطعه طلاست. پس" شذرات المعارف" به معنای معارف طلایی است. بنابراین روشن است که این کتاب در باره معارف ناب اسلامی است. نام دیگر این کتاب "مرام الاسلام" است. ‏

 

مرام  به معنای مقصود، مراد و منظور است. پس محتوای کتاب باید در باره مقصود و مطلوب اسلام باشد. از مجموعه نوشته ها می شود چنین استنباط کرد که ایشان در فکر تشکیل حکومت اسلامی بوده و گاه با نام ناحیه مقدس اسلام مطالبی را مطرح کرده اند و به شیوه های اجرایی چنین حکومتی  نیز اشاره می کنند که متأسفانه همه مطالب موجود نیست.  یکی از موضوعات مهم در این کتاب آن است که ایشان می نویسند:‏

‎ ‎

‏" مدت زمانی است که مملکت اسلام به مرض های مزمن و مهلکی  مبتلا شده، از جمله  انتشار عقاید باطل، رذیلت های اخلاقی و  کارها و افعال ناپسند و زشت  و به  حدی جامعه بیمار است که نمی توان  آن را جامعه انسانی دانست چه رسد به جامعه اسلامی.." و متذکر می شـوند کـه "روز به روز هم بد و بدتر می شود تا آنجا که نام اسلام و انسانیت  محو می شود. اگرچه برخی از دین داران وعلما  در محافل و مجالس خود اظهار نگرانی کرده اند ولی تنها  این کار کافی نیست بلکه مرض را باید درمان کرد  و برای مداوای مرض باید مرض و عوامل پدید آورنده آن  به درستی شناخته شود." سپس به بیان برخی از عوامل می پردازند از جمله آنکه :‏

‏غروردینی و مغرور شدن مسلمانان به حقانیت خود، همانند مغرور شدن به شفاعت شافعین  خطرات مهلکی را در پی دارد، از جمله :‏

‏الف- موجب ظهور کفر می شود و رشد و سرعت جریان کفر در روح انسان از سرعت مرض وبا در جسم انسان به مراتب بیشتر است.     ‏

‏ ب- میدان برای دشمنان دین باز شود  و رفته رفته آن ها ســـکان دار مجلس و محفل شوند. ‏

‏تریبون های هدایت مردم، به دست نااهلان و معاندان می افتد. ‏

‏ج- به اسلام انفرادی بسنده می شود و هرکس به فکر آموزش و حفظ دین خود می گردد. حال آنکه اسلام انفرادی خواسته قران مجید نیست، حتی نماز را به جماعت توصیه نموده و اقامه نماز و تربیت نماز گزار را از مسلمانان خواسته است و آن را از وظایف مسلمانان دانسته. حتی درباره امور زشت و ناپسند نفرموده خودت خلاف نکن بلکه فرموده مانع ارتکاب خطا شو.‏

‏د- تبلیغ دین از بین می رورد. ومسلمانان خرسند از حقانیت خود بوده از تبلیغ دین و نجات گمراهان غافل می شوند.‏

‏ ه- امر به معروف و نهی از منکر ترک می شود. جامعه ای که آمر به معروف و ناهی از منکر نداشته باشد بیمار می شود. البته آمر و ناهی باید شرایطش را داشته باشد. معروف و منکر را به خوبی بشناسد، از اِعمال  عقاید وسلایق شخصی  و حزبی و گروهی پرهیز داشته باشد. ‏

‏مأیوس بودن از سعادت دنیوی و اخروی است که انسان را نابود می کند. انسان باید بداند دنیا محل تحصیل و تعالی روح و کسب سعادت است. ‏

‏در نگاه امام خمینی  سعادت  امری است که موجب ورود انسان به بهشت می شود و در مقابل شقاوت موجب ورود  انسان به جهنم می گردد و مراتب سعادت در افراد بستگی به مراتب کمال وجودی آن ها دارد، یعنی انسان ها به اندازه نقص وجودیشان از سعادت محروم می باشند. این سعادت نه جزء ذاتی انسان است و نه لازم ماهیت او بلکه از امور اختیاری و ارادی است و نتیجه کسب و کوشش خود انسان است. ‏

‏ همچنین ابن عربی نیز در "فتوحات مکیه" سعید را کسی می دانـد که در مسـیر  مستقـیم سیر می کند و مسیر مستقیم را صراط پیامبر خاتم (ص) بر می شمرد وهمچنین در رسائل ص381  سعادت را در التزام به شریعت می داند و می نویسد: ‏

‏فالسعاده کل السعاده فی المحافظه علی الامور الشرعیه و التزام بالحدود الوضعیه.‏


افتراق، تفرقه و پراکندگی مسلمانان، از بین رفتن اخوت اسلامی، زندگانی دینی و دنیوی مسلمانان را تباه می سازد. نداشتن مال و امکانات مادی همین طور، به همین دلیل خداوند  زکات و خمس و پرداخت وجوه شرعی را مقرر فرمود تا جامعه اسلامی اداره شود. ‏

‎ ‎

رابطه دین و سیاست 

‏مرحوم شاه آبادی  اسلام را دینی سیاسی  تعریف می کنند  و یکی از اصـول اســلام را سیاست می دانند. در تعریف سیاست می گویند :‏

‏ سیاست به معنای حفظ مصالح نوع  و باز داشتن از تحقق مفاسد است. پس اگر تدبیر فرد، مطرح شود تدبیر منزل است - که  در کتاب بزرگان آمده است – اما اگر هدایت و تدبیر نوع انسان ها مدّ نظر باشد سیاست است. در غیر این صورت شیطنت و تزویر و تحریف سیاست است.‏

‏از نظر ایشان همه احکام الهی برای مصلحت جامعه انسانی و نورانی شدن  و وصول انسان به مبدأ اعلی است. ایشان برای سیاست احکامی قائلند و متذکر می شوند یکی از احکام مهم سیاست اسلامی اخوت و برادری است. اخوت و برادری پشتوانه ملی یک جامعه است. اخوت به  معنای به هم پیوستن قلب هاست. بدیهی است با غیبت و تهمت و بد گویی  و هتک حرمت، این اخوت و اتحاد قلبی از بین می رود، یعنی در حقیقت پشتوانه ملی ما از بین می رود و موجب زیان و خسارت ملت می شود. پس هرکس به این اتحاد و برادری  لطمه وارد کند به سرمایه و پشتوانه ملت خیانت کرده و مسئول است. البته توجه داریم که این سخن منافاتی با امر به معروف و نهی ‏


‏از منکر و انتقادهای سازنده ندارد، چراکه از وظایف حکومت دینی آن است که فضای مناسب برای گفتگوهای سازنده ایجاد کند و وظیفه مردم است که با آسودگی خیال و بدون هر گونه ‏‏نگرانی به نقد مسؤلان و حاکمان خود بپردازند، همانگونه که در سیرۀ معصومین(ع) خوانده و شنیده ایم‏‏. ‏

‎ ‎

قرآن و محل نزول آن 

‏ایشان  به نکته ظریفی اشاره می کنند که مجال شرح و بسط آن نیست، فقط سعی می کنم به اختصار به آن اشاره کنم. ایشان  می نویسند: قرآن از عرش رحمان نازل شده و مستقری برای نزول خود می طلبد، مستقری که متناسب با محل نزولش یعنی عرش رحمان  باشد زیرا در غیر این صورت مشکل پیش می آید. این محلی که با عرش رحمان متناسب است قلوب به هم پیوسته مؤمنان است. پس اگر اخوت اسلامی بر قرار شد و دلهای مؤمنان  با هم متحد گردید، قرآن  در این جامعه محل استقرار دارد. این جامعه قرآن را می پذیرد وبه عبارتی آئینه قرآن نما می شود. یعنی اگر کسی بپرسد قرآن چیست؟  بتوان  نگاه او را به جامعه متحد توحیدی معطوف کرد. آن جامعه ای است که تجسم قرآن  است. اگر در مورد پیامبر(ص) گفته شده که تجسم قرآنند و اگر  در مورد  امام علی(ع) گفته شده که قرآن ناطقند، جامعه پیرو این بزرگواران نیز باید تجسم قرآن باشد. از این رو مرحوم شاه آبادی به اخوت اسلامی و اتحاد و همــدلی مسلمـانان اهمیت فراوان می دهند و برقراری چنین اخوتی را از وظایف عالمان و رهبران دینی و حاکمان می بینند، همین نگاهی که به نظر می رسد امام خمینی در ایجاد حکومت اسلامی داشتند. در نگاه ایشان وظیفه حاکم دینی، بسترسازی مناسب برای اجرای عدالت و احکام مترقی اسلام  و بر قراری جامعه توحیدی است،  ایجاد جامعه ای که همه مسلمانان در آن بتوانند به سهولت، به مراتب والای انسانی نائل آمده وتعالی روحی داشته باشند، رذائل کمرنگ و فضایل مجال ظهور و شکوفایی داشته باشند.‏

ارکان اخوت و راه حفظ آن

‏آیت الله شاه آبادی، وفاق، یکرنگی، اتحاد، یگانگی، تواضع، فروتنی و همکاری در کارهای نیک و جاری ساختن آن ها را در جامعه  در زمره ارکان اخوت اسلامی  برمی شمرند.  ایشان با استناد به گفتار نورانی معصومین (علیهم السلام) به بیان چند ویــژگی بـــرای دوستی و ارتباط انسان ها با یکدیگر که به بر قراری اخوت اسلامی نیز  می انجامد، می پردازند و من در پایان عرایضم ضمن سپاسگزاری از صبر و شکیبایی شما بزرگواران به بیان آن  ویـژگی ها اشـاره می کنم با این امید که بتوانیم با بکار بردن آن ها دوستان خوبی برای یکدیگر و همچنین حافظ جامعه ای باشیم که  با نثار خون های پاک شریف ترین مردمان این سرزمین ساخته شده است.‏

‏دوست خوب آنست که :‏

‏-"اَن تکونَ سریرتُهُ و علانیتُهُ لَکَ واحده"، در ظاهر و باطن با تو رفتاری یکسان داشته باشد .‏

‏-"اَن یری زَینَکَ زَینَهُ و شَینَکَ شَینَهُ " خوبی و نیکی تو را  خوبی و نیکی خود و زشتی تو را زشتی خود بداند.‏

‏-"اَن لایغَیرَهُ علیکَ مالٌ و لاجاه"، ثروت و مقام  دوستی او را دگرگون نسازد.‏

‏-"اَن لایمنَعَکَ شیءٌ تَنالُهُ بقُدرَتِهِ"، هر چه در توان دارد از تو دریغ نورزد ‏

‏محور همه این صفات آنست که: " اَن لایسَّلِمَکَ عند النَّکِبات"،  تو را در سختی ها  تنها نگذارد.‏

‏با این امید که خود را به  این ویژگی ها متصف کنیم و دوستان خوبی برای دوستانمان باشیم.   ‏

‏والسلام‏‎.‎‏  ‏

‏ ‏

‎ ‎