مجله خردسال 372 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 372 صفحه 8

فرشتهها دیروز دوست پدرم به خانهی ما آمد. او در زمان جنگ، پاهایش تیر خورده بود و حالا مجبور بود با صندلی چرخدار این طرف و آن طرف برود. دوست پدرم خیلی مهربان بود. او حسین را بغل گرفت و با صندلی چرخدار از این طرف حیاط به آن طرف حیاط رفت. من به حسین گفتم:" بیا پایین!" اما حسین گوش نکرد. دوست پدرم، حسین را پیاده کرد و به من گفت:" بیا سوار شو!" من اول خجالت کشیدم ولی او لبخندی زد و مرا هم بغل گرفت و روی پاهایش نشاند. آن وقت مرا هم مثل حسین، از این طرف حیاط به آن طرف حیاط برد. بعد با ما فوتبال بازی کرد و دروازهبان شد. من و حسین، هشت تا گل به او زدیم. با این گل که میخورد، باز هم میخندید و خوشحال بود. او مهربان خوشبود و خندهرو بود. مثل فرشتههای خدا.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 372صفحه 8