مجله خردسال 59 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 59 صفحه 18

برکه رفت و به گفت: «وقتی من می­زنم تو نباید آواز بخوانی.» گفت: «وقتی من آواز می­خوانم تو نباید بزنی! » اخم کرد و گفت: «امروز به مزرعه می­روم و به هم می­گویم که وقتی من می­زنم نباید بزند!» گفت: «اتفاقا ً امروز من هم می­خواسـتم به مزرعه بروم و به بگویم که وقتی من آواز می­خوانم او نباید بزند.» و به طرف مزرعه رفتند. خودش را آماده کرده بود تا مثل همیشه بزند که و را دید و گفت: «چه خوب شد که خودتان آمدید! یادتان باشد از این به بعد وقتی که من می­زنم نباید صدای و آواز را بشنوم.» و در حالیکه حسابی عصبانی بودند گفتند: «نه تو نباید بزنی» بحث و حرف آن­ها کم کم تبدیل به دعوا شد. گفت: «من باید آواز بخـوانم چون صدای خوبی دارم.» گفت: «من باید بزنم چون صدای مـرا همه دوست دارند.» گفت: «ولی این صدای قشنگ من است که همه دوست دارند.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 59صفحه 18