مجله خردسال 62 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 62 صفحه 6

حالا عروس دریا بگرد، ماه و ستاره­ها بگرد. اما از داماد خبری نبود که نبود. عروس خانم اوهو اوهو­اشک ریخت و گفت: «نکندکوسه او را خورده باشد؟» مـاه گفت: «غصه نخور عروس دریایی! هرجا باشد پیدایش مـی­کنیم.» بعد قل خورد و رفـت ته آب. سـتاره­ها هـم به دنبالش. ته ته­هـای آب روشن روشن شد. ناگهان صدای ضعیفی­آمد: «عروس دریایی­ام! من این جا هستم. کـمک کـمک.» ماه و سـتاره­ها به طرف صدا رفتند. طفلک آقا داماد زیر یک سـنگ گیر کرده بود. آن­ها همه با هم یک دو سه گـفتند و اسـب دریایی را نجات دادند. وقتی اسب دریایی از زیر سنگ بیرون آمد گفت: «ماه و ستاره­های عزیز! متشکرم! متشکرم.» بعد پیتیکو، پیتیکو، به طرف عروس دریایی رفت. عروس خانم تا داماد را دید از خوشحـالی فریاد کشید: «بالاخره آمدی؟» «اسب دریایی گفت:«بله، ولی دست خالی آمدم. نه گردنبندی پیدا کردم. نه تاجی.» عروس دریایی با مهربانی گفت: «عیبی ندارد. عیبی ندارد. شکر خدا که سالم هستی.» اسب دریایی از خوشحالی پیتیک پیتیک دور خودش چرخی زد. تور عروس خانم را گرفت و هر دو شناکنان به طرف خانه­شان رفتند. ماه و ستاره­ها برای عروس و داماد هورا کشیدند بعد با دریای مهربان خداحافظی کردند و گفتند: «چه شب خوبی بود.امشب به مـا خیـلی خوش گذشت.» و خوشحـال و خندان بـه خـانه­شـان رفتند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 62صفحه 6