مجله خردسال 66 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 66 صفحه 6

خانم همسـایه وقتی چشمش به موش افتـاد، از ترس جیغی کشید، جارو را برداشت و دنبـال موش کرد. موش پا به فرار گذاشت. موش دوید و خانم همسایه دوید. موش به طرف خانه­ی پیرمرد رفت خانم همسایه هم به دنبالش. وقتی خانم همسایه موش را دید که وارد خانه­ی پیرمرد شد، با خودش گفت: «باید به پیرمرد بگویم که یک موش وارد خانه­اش شده است.» در زد و در زد اما کسـی در را باز نـکرد. موش منتظر بود اما در خانه بسته بود. خانم همسایه فکر کرد که پیرمرد حتما برای جمع کردن هیزم رفته است. می­خواست برگردد که موش دوباره بیرون آمد. خانم همسایه جارو را بلند کرد که موش را بزند. موش توی سوراخ رفت. خانم همسـایه جـارو را به در کوبیـد و در باز شد. همین موقع خـانم همسایه چشمش به پیرمرد افتاد که مریض و بی­حال توی رختخواب خوابیده بود. خیلی ناراحت شد. جارو را روی زمین گذاشت و برای کمک به پیرمرد مشغول کار شد. اول برای او­یک سوپ گرم و خوشمزه درست کرد. بعد هم چای دم کرد. موش کنـار سوراخ دیوار ایستاده بود و با خوشحالی به پیرمرد نگـاه می­کرد. پیرمرد سوپ را خورد چای را نوشید و حالش بهتر شد. همین موقع، خانم همسایه گفت: «راسـتی یـک مـوش به خــانه­ی من آمده بود، بعد هم فرار کرد و آمد توی خانه­ی شما!» پیرمرد به سوراخ گوشه­ی دیوار نگاه کرد و خندید. موش هم خندید. حالا دیگر توی آن خانه، یک پیرمرد بود که تنها نبود. یک موش بود که او هم تنها نبود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 66صفحه 6