مجله خردسال 82 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 82 صفحه 4

بهار یکی­بود، یکی­نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. یک روز قشنگ و آفتابی، فرشته­ی کوچولویی کنار رودخانه نشسته بود. قورباغه او را دید و گفت: « می­آیی بازی کنیم؟» فرشته کوچولو با خوشحالی جواب داد: «قبول!» بعد فرشته و قورباغه، کنار رود شروع کردند به بازی. هرکجا که فرشته پا می­گذاشت، زمین آن­جا پر از چمن سبزو تازه می­شد. پروانه از دور آنها را دید. پر زد و پیش آنها آمد و گفت: «با من هم بازی می کنید؟» فرشته و قورباغه با خوشحالی گفتند: «قبول!» بعد فرشته و پروانه و قورباغه دنبال­هم کردند و دوباره بازی شروع شد. فرشته، پشت هر درختی می­رفت، درخت پراز شکوفه می شد. سنجاب، بالای درخت بود. آنها را دید و گفت: «با من هم بازی می­کنید؟» فرشته وپروانه و قورباغه با خوشحالی گفتند: «قبول!» فرشته می­دوید و بقیه به دنبال او می­رفتند. از صدای خنده و بازی آنها چمن پرازگل شد. زنبورها بازی آنها را دیدند و آمدند تا همه با هم بازی کنند. بعد سنجاقکها آمدند. گنجشکها آمدند و کنار روخانه پر شد از صدای بازی و خنده و گل و چمن وشکوفه

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 82صفحه 4