پسرک گفت: «کاش به جای این خراب و شکسته، یک ی قشنگ، پر از و این جا بود.» میخواست بگوید: «خب را برمیداریم و به جای آن و میکاریم ویک ی قشنگ درست میکنیم.» امـا نگفت چون هــا که نمــیتوانند حرف بزنند! اما مثل این که پسرک هم به همان چیزی فکرکرده بود که میخـواست بگوید. چون با خوشحالی را برداشت و به خانه رفت.
پدر در خانه بود.
پسرک گفت: «میخواهم یک پر از و درست کنم.»
پدر با تعجب پرسید: «کجا؟»
پسرگفت: «نزدیک خانهی ما، یک شکسته و خراب است. میخواهم را بردارم و به جای آن و بکارم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 82صفحه 18