مجله خردسال 95 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 95 صفحه 4

جادوی سیب یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. جادوگر تک و تنها توی کلبه­ی کوچکش نشسته بود که کسی در زد. جادوگر با خوشحالی به طرف در رفت و آن را باز کرد. اما هیچ کس پشت در نبود. جادوگر با خودش گفت: «شاید یک جادوگر به دیدن من آمده و حالا برای شوخی با من خودش را غیب کرده!» می­خواست در را ببندد که صدایی شنید. یکی گفت: «سلام خانم جادوگر! در را نبندید. من این­جا هستم! این پایین.» جادوگر به پایین نگاه کرد. موش کوچولویی را دید که یک سیب بزرگ را به زحمت در دست گرفته بود. جادوگر پرسیـد: «این­جـا چه می­کنی؟» موش گفت: «آمده­ام تا سیب مرا جادو کنید.» جادوگر سیب را گرفت و گفت: «چه سیب قرمز و رسیده­ای! سیب را جادو کنم تا چی بشود؟» موش گفت: «تا پنیر بشود!» جادوگر به موش گفت که داخل شود. بعد به سراغ کتاب جادو رفت و آن را ورق زد و ورق زد. اما جادویی درباره­ی پنیر شدن سیب پیدا نکرد. جادوگر گفت: «چرا سیب را نمی­خوری؟» موش گفت: «چون دلم پنیر می­خواهد من یک درخت سیب توی حیاط خانه­ام دارم. آن قدر سیب خورده ام که خسته شده ام. دلم پنیر می­خواهد. اگر شما بتوانید این سیب را پنیر کنید، می­توانید همه­ی سیب­های درخت مرا پنیر کنید. آن­وقت من یک درخت پنیر خواهم داشت!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 95صفحه 4