مجله خردسال 107 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 107 صفحه 8

فرشتهها مادربزرگ، غذای افطار را آماده کرده بود. گفتم :«من سفره را پهن کنم؟» مادربزرگ گفت:«نه. امشب­مهمان هستیم.» پرسیدم: «پس چرا غذا درست کردید؟» مادربزرگ گفت:«امشب برای افطار به خانه­ی بی­بی می­رویم. غذا را هم می­بریم تا با او بخوریم.» من بی­بی را می­شناختم. او دوست و همسایه­ی مادربزرگ بود. بی­بی تنها زندگی می­کرد. مادربزرگ در حالی که ظرف غذا را در یک پارچه می­پیچید گفت:«خدا دوست دارد که دور سفره­ی افطار همه شاد باشند. بی­بی تنهاست. امشب کنار او افطار می­کنیم تا او هم مثل ما شاد باشد.» گفتم:«من می­دانم که چرا شما غذا درست کردید!» مادربزرگ خندید و گفت:«چرا؟!» گفتم :«نمی­خواستید بی­بی به زحمت بیفتد و خسته شود.» مادربزرگ مرا بغل گرفت و بوسید. آن شب همه در خانه­ی بی­بی دور سفره­ی افطار نشستیم. بی­بی شاد بود و می­خندید. خدا هم راضی وخوشحال بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 107صفحه 8