مجله خردسال 107 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 107 صفحه 5

آن روز، روز خیلی مهمی بود. یک روز مهم برای مورچه­ای به نام جینگی. روزی که جینگی باید ثابت می­کرد که مورچه­ی بزرگی شده. قانون مورچهها این بود که هر مورچه­ای که بزرگ می­شد، باید غذای یک روز همه­ی مورچههای لانه را تهیه می­کرد. حالا آن روز برای جینگی از راه رسید بود. شب قبل، جینگی اصلا خوابش نبرد. او در این فکر بود که چه غذایی می­تواند همه­ی مورچههای لانه را سیر کند. اما پدر و مادرش می­گفتند:«همه­ی ما وقتی بهاندازه­ی تو بودیم، این شب را نخوابیدیم و مثل تو فکر کردیم. ولی بالاخره موفق شدیم. تو هم حتما موفق می­شوی...» حالا وقت آن رسیده بود که جینگی همراه یکی از دوستانش از لانه بیرون برود. همه برای او دعا می­کردند. مادرش ازخوشحالی اشک می­ریخت. پدرش از این که می­دید جینگی بزرگ شده و روز مهم زندگی­اش از راه رسیده خوشحال بود و به او افتخار می­کرد. جینگی و دوستش راه افتادند. این طرف و آن طرف را با دقت گشتند. جینگی نگران بود:«نکند چیزی پیدا نکنند...» پشت بوتهها را گشتند. دور تا دور تنه­ی پهن و کلفت درختها را هم گشتند. لابه­لای علفها سرک کشیدند، اما هیچ چیز پیدا نکردند. ناگهان جینگی، بوی خوشی احساس کرد و به دوستش گفت: «حرکت کن! ازآن طرف می­رویم. بوی خوبی احساس می­کنم.» بعد هر دو با هم به طرفی که جینگی گفته بود رفتند. کمی جلوتر، آنها کلوچه­ی بزرگی را دیدند که روی زمین افتاده بود. جینگی، با خوشحالی بالا و پایین می­پرید و می­گفت:«پیدا کردم! بالاخره پیدا کردم! زود باش باید آن را با خود به لانه ببریم.» جینگی و دوستش سعی کردند کلوچه را حرکت بدهند. اما کلوچه آن­قدر بزرگ­ بود که حتی تکان هم نخورد. جینگی به فکر فرو رفت و ناگهان گفت:«من در کنار کلوچه می­مانم. تو به لانه برگرد وبه همه بگو که خوراکی که جینگی پیدا کرده، آن قدر بزرگ است که نه تکان می­خورد و نه در لانه­ی مورچهها جا می­شود! همه باید بیایند و همین جا کلوچه را نوش جان کنند!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 107صفحه 5