مجله خردسال 188 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 188 صفحه 8

فرشتهها بعضی وقت­ها کار­های خانه آن­قدر زیاد می­شود که مادرم را حسابی خسته می­کند. مثل دیروز که شیر آب آشپزخانه خراب شد و همه جا را آب گرفت. مادرم از صبح توی آشپزخانه کار کرد و کار کرد. من و حسین توی­اتاق بازی می­کردیم که تصمیم گرفتیم به مادر کمک کنیم. اما مادر گفت: «اصلا توی آشپزخانه نیایید!» دلم می­خواست او را خوش­حال کنم. اما چه طوری؟ به حسین گفتم: «بیا با هم اتاق را مرتب کنیم.» من و حسین تمام اسباب بازی­ها را از روی زمین جمع کردیم و آن­ها را سر جایشان گذاشتیم. بعد من چند تا بیسکویت توی بشقاب عروسکی گذاشتم و مادر را صدا زدم. مادرم دست­هایش را شست و به اتاق آمد. از دیدن اتاق تمیز و مرتب خیلی خوش­حال شد و گفت: «مثل این که دو تا فرشته­ی کوچولو این اتاق را مرتب کرده­اند!» من و حسین خندیدیم و به مادر بیسکویت تعارف کردیم. مادر بیسکویت را خورد و من و حسین را بوسید. من او را خوش­حال کرده بودم. من خدا را خوش­حال کرده بودم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 188صفحه 8