مجله خردسال 283 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 283 صفحه 4

پیش پیشو و سطل کوه محمد رضا یوسفی یکی بود، یکی نبود. یک سطل آشغال بود. سطل آشغال اول کوچک بود. آشغال خورد و بزرگ شد. باز آشغال خورد و بزرگ تر شد. باز آشغال خورد و بزرگ و بزرگ تر شد. باز آشغال خورد و خیلی خیلی خیلی بزرگ شد و اسمش را سطل کوه گذاشتند. پیش پیشو کنار سطل کوه ایستاد. مثل آن که یک گربه کنار یک فیل بایستد. آره! سطل کوه به اندازه ی یک فیل بود. پیش پیشو گفت:« حالا چه طوری از سطل کوه بالا بروم و از تویش غذا گیر بیاورم؟» قبلاً که سطل کوه کوچک بود. پیش پیشو بلند می شد، دستش را به لبه ی آن می گرفت. تویش را نگاه می کرد و با یک خیز، روی آشغال ها می پرید و سیرو پر، هرچه می خواست، می خورد. ولی حالا، لبه ی سطل که آن بالا، بالا بود و پیش پیشو این پایین پایین و اگر ده تا خیز هم بر می داشت به آن بالا نمی رسید. پیش پیشو خیلی گرسنه بود، شکمش قار قور می کرد. از درخت کنار سطل کوه بالا رفت. از شاخه ای که روی سر سطل کوه بود، آویزان شد. از آن بالا پرت شد. دستش را به لبه ی سطل کوه گرفت. لیز بود و سر خورد و افتاد ته سطل کوه. چه چاهی! چه سطل بزرگ وسیاهی! کیسه ای آشغال توی سطل کوه انداختند و تاق! خورد تو سر پیش پیشو. او میو میو بلندی کرد. از کیسه ای که پر از گوشت بود حسابی خورد. شکمش گنده شد و گفت:« میو میو، چه طوری از این چاه بیرون بروم؟» یک کیسه یدیگر افتاد تو سطل کوه، پیش پیشو از جا پرید. به در و دیوار نگاه کرد و میو میو نالید. سطل که کوچک بود، خیلی خوب بود. چون زود پر می شد و بقیه ی کیسه ها را دور و برش می چیدند، ولی سطل کوه، اگر همهی کیسه زباله های دنیا را هم می خورد، سیر نمی شد. یک جعبه پر از زباله افتاد توی سطل کوه و درودیوارش لرزید. پیش

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 283صفحه 4