مجله خردسال 290 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 290 صفحه 8

فرشته ها دوست دایی عباس، یک قفس و یک قناری کوچولو به دایی داده بود. دایی عباس هم آن را برای من آورد. مادرم خیلی ناراحت شد و گفت:« من اصلاً دوست ندارم پرنده ای توی قفس باشد.» اما من گفتم:« من از آن مراقبت می کنم. هر روز قفس را تمیز می کنم و به قناری غذا می دهم.» مادرم گفت:« خدا به قناری بال داده تا پرواز کند. اگر کسی دست های یک آدم را ببندد و به او بهترین چیزها را هم بدهد، او خوش حال نمی شود.» مادرم این را گفت و عصبانی رفت به آشپزخانه. من و حسین توی اتاق بودیم. دست های حسین را با روسری مادرم بستم و آدم آهنی ام را که او خیلی دوست دارد به او داد. حسین می خواست دستش را باز کند اما نمی توانست. برای همین هم شروع کرد به گریه کردن. مادرم توی اتاق آمد و گفت:« دست های این بچه را چرا بستی؟» گفتم:« می خواستم ببینم چه قدر ناراحت می شود.» مادرم دست های حسین را باز کرد و گفت:« خب حالا دیدی؟» گفتم:« بله!» حسین هق هق می کرد و اشک می ریخت. گفتم:« قناری ها هم مثل حسین می شوند؟» مادرم گفت:« بله، حسین گریه کرد و ما فهمیدیم که ناراحت است. اما قناری نمی تواند گریه کند. گناه داردکه او را در قفس نگه داریم. خدا از اینکار ما ناراحت می شود. من و مادرم و حسین قفس را بیرون بردیم. ما قناری را از توی قفس در آوردیم و آن را به حسین دادیم تا آزادش کند. او با دست های کوچکش قناری را آزاد کرد و گفت:« جوجو پر!» حسین خندید. قناری آزاد شد و خدا خوش حال شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 290صفحه 8