مجله خردسال 305 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 305 صفحه 4

آخ محمدرضا شمس خرس زیر درخت سیب خوابیده بود. خواب میدید. توی خواب عسل میخورد و ملچ و ملوچ میکرد. یک دفعه سیبی از آن بالا افتاد روی سرش. خرس فریاد زد: "آخ" و از خواب پرید. این طرف آن طرف را نگاه کرد. سیب را دید. آن را برداشت و گفت: " ای سیب خوش مزهی بد!" سیب را گاز زد، چشمهایش را بست. سرش را خاراند و فکر کرد. ناگهان چشمهایش را باز کرد. درخت سیب را دید، بعد آسمان و خورشید که در آسمان بود. ناگهان با ترس از جا پرید و پا به فرار گذاشت. در حالی که میدوید فریاد زد :"خطر! خطر فرار کنید." فیل او را دید و پرسید : "چی شد؟ " خرس گفت: "زود باش! فرار کن!" او این را گفت و دوید. فیل هم به دنبال او دوید. رفتند و رفتند تا به لاکپشت رسیدند. لاک پشت پرسید:"چی شده؟" خرس جواب داد :" خورشید ... سیب ... درخت ... آسمان،." لاک پشت گفت:"خب؟" خرس گفت:" ای بابا! به جای این حرفها فرار کن. شاید همین الان خورشید بیفتد پایین." خرس این را گفت و فرار کرد. فیل هم به دنبالش. لاک پشت داد زد:"بیخود می ترسید، خورشید هیچ وئقت نمیافتد! خرس ایستاد. فیل هم ایستاد. خرس پرسید:" این سیب چرا افتاد؟" لاکپشت گفت:"سیب میافتد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 305صفحه 4