مجله خردسال 325 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 325 صفحه 6

برو لولوی صحرایی تو از بچه ام چه می خواهی» باد و باران شروع شد. برگ های درخت زرد شد. اما مادر ازکنار سنگ دور نشد. زمستان شد. هوا سرد شد. مادر همان جا توی برف و سرما نشسته بود و برای سنگ شعر می خواند. بهار که رسید سنگ سبز شد. ریشه زد و ساقه ای از توی آن بیرون آمد. ساقه قد کشید و قد کشید تا به سر دیوار رسید و یک گل سرخ و سفید از آن بیرون آمد. گل به طرف مادر خم شد و گفت:« یک پر دو پر آلوچه من دخترم هلوچه» مادر به گل نگاه کرد و خواند:« لا لا لا لا گل دختر پریدی از برم پرپر برو لولوی صحرایی تو از دختر چه می خواهی؟» مادر و دختر همین طور برای هم شعر می خواندند. یک شب لولوی صحرایی از کوچه می گذشت، صدای مادر و دختر را شنید. سر بلند کرد و ساقه را دید که به سر دیوار رسیده است. فهمید گل سرخ و سفید همان هلوچه است. بالا پرید تا گل را بچیند. اما دیوار خانه بلند بود و دست لولو به گل نرسید. لولو بالاتر پرید. اما دیوار خانه محکم بود و دست لولو به دیوار خورد. لولو که دردش گرفته بود، عصبانی شد و لگدی به دیوار زد. سنگی از دیوار جدا شد و افتاد روی سر لولو. لولو فریادی کشید. دود شد و رفت هوا. تا لولو غیب شد، ساقه ی روی دیوار تَرَق ... صدایی کرد و از توی گل سرخ و سفید، هلوچه بیرون پرید. مادر خندید. هلوچه را بغل کرد و هزار بار او را بوسید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 325صفحه 6