مجله خردسال 337 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 337 صفحه 8

فرشتهها امروز آب نداشتیم. باغچه خشک بود و گلها تشنه بودند. اما از شیر آب زیرزمین خانهی ما کم کم آب میآمد. پدرم گفت:" برو همسایهها را خبر کن که اگر کسی آب لازم دارد، بیاید ببرد." بعد در خانه را باز گذاشت. بعضی از همسایهها آمدند. من و مادرم کمک کردیم تا همسایهها سطلهایشان را پر از آب کنند. پدرم خیلی خوشحال بود. او گفت:" روزهایی که امام درس میخواندند، توی خانهشان یک قنات بود. چیزی مثل چاه که پر از آب پاک و خنک بود. امام هر روز در خانهشان را باز میگذاشتند تا هر کس میخواهد، بیاید و هر چه قدر که دلش میخواهد، آب بردارد." گفتم:": امروز خانهای ما هم مثل خانهی امام شد! پدرم خندید. مرا بوسید و گفت:" کاش بتوانیم همیشه مثل امام خوب و مهربان باشیم."

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 337صفحه 8