مجله خردسال 350 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 350 صفحه 4

کره اسب نزدیک غروب بود، یعنی وقتی که روز تمام شد و شب از راه رسید. کره اسب بازیگوش وقتی تصمیم گرفت به خانه برگردد که هوا تاریک تاریک شده بود. او هر چه به دور و برش نگاه کرد؛ راه را ندید. کره اسب نمیدانست از کدام طرف برود تا به خانه برسد. خیلی ترسیده بود. همین موقع شاپرک کوچولویی از کنارش گذشت. کره اسب او را صدا زد و گفت:" تو هم راهخانهات را گم کردهای؟"شاپرک پیش کره اسب آمد و گفت:" نه! مگر تو راه خانهات را گم کردهای!" کره اسب گفت:" هوا تاریک شده و من نمیتوانم راه را پیدا کنم." شاپرک گفت:" نترس! من کرمهای شبتاب را خبر میکنم تا راه را برایت روشن کنند. یواش یواش دنبال من بیا." کره اسب به دنبال شاپرک به راه افتاد. شاپرک گفت:" تو الان باید توی خانهات خوابیده باشی!" کره اسب جواب داد:" مشغول بازی بودم که دیدم هوا تاریک شد. تو چرا بیداری؟" شاپرک گفت:" من و دوستانم روزها میخوابیم و شبها بیدار میشویم!" ناگهان کره اسب ایستاد و گفت:" چه بوی خوبی میآید! این بود از کجاست؟" شاپرک گفت:" این بوی گل شببو است. او دوست من است. گل شب بود هم مثل من شبها بیدار می شود و عطرش همه جا را میگیرد!" کره اسب گفت:" من این را نمی دانستم." کمی که جلوتر رفتند، صدایی به گوش رسید :" هو .. هو .. هو .." کره اسب ایستاد و گفت:" وای! این صدای چی است؟" شاپرک گفت:" این صدای جغد است. او هم روزها میخوابد و شبها به شکار میرود! " کره اسب گفت:" من این را نمیدانستم." ناگهان شاپرک فریاد زد:" نگاه کن! کرمهای شبتاب

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 350صفحه 4