مجله خردسال 350 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 350 صفحه 19

به مادرش گفت که می خواهد برای ناهار به خانهی ... برود، مادرش از ترس غش کرد و افتاد . ... هم وقتی ماجرا را برای مادرش گفت، مادرش فریاد زد و گفت:" ای داد بیداد تو ناهار شیرها میشوی جانم!" نباید بروی من اجازه نمیدهم." ... هم به خانه رسیده بود و به مادرش گفته بود که برای ناهار به خانهی ... دعوت شده است. مادر ...، یه موز گنده به دست او داد و گفت:" همین جا بمان و ناهارت را بخور، .. هم به خانهشان برود و ناهار خودش را بخورد، من اجازه نمیدهم که تو به خانهی شیرها بروی. .. تنها به خانه برگشت و به مادرش گفت:" مادرجان! امروز، من و .. و .. و ... با هم بازی کردیم! " مادر ... با تعجب پرسید:" بازی کردید؟ تو شیر هستی! باید آنها را شکار میکردی نه این که با آنها بازی کنی؟" ... هر چه فکر کرد، دید نمیتواند دوستانش را شکار کند. فردای آن روز، ... و ... و ... و ... دوباره برای بازی دور هم جمع شدند. آنها به هم قول دادند که همیشه با هم دوست و مهربان بمانند. این دوستی آنها یک راز بود. رازی که هیچ کس از آن خبر نداشت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 350صفحه 19