مجله خردسال 360 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 360 صفحه 8

فرشته ها من و مادرم، در خانه پدربزرگ بودیم که حسین و زن دایی هم آمدند. همین که از راه رسیدند، حسین دوید و رفت توی اتاق پدربزرگ ، آن هم با کفش! کفش هایش خیلی قشنگ بود. دو تا چراغ داشت که وقتی حسین راه می رفت، چراغ های کفشش روشن می شد. گفتم:" با کفش نیا توی اتاق. پدربزرگ این جا نماز می خواند. تو باید کفش هایت را جلوی در بگذاری و بعد بیای تو!" اما حسین، اصلا به حرف های من گوش نمی داد و توی اتاق می دوید و چراغ کفش هایش روشنو خاموش می شد. حسین را گرفتم وگفتم:" زود کفش هایت را در بیاور!" می خواستم کفش هایش را دربیاورم که حسین گریه کرد و نگذاشت به آن ها دست بزنم. زن دایی و مادرم به اتاق آمدند. گفتم:" این بچه! نمی داند که پدربزرگ این جا نماز می خواند؟ با کفش توی اتاق راه می رود. پدربزرگ خودش گفت که جایی که در آن نماز می خوانیم باید تمیز و پاکیزه باشد." زن دایی گفت:" کفش هایش تمیز است. من تمام راه او را بغل گرفته بودم." مادرم مرا بوسید و گفت:" تو کار خوبی کردی که به او یاد دادی کفش هایش را در بیاورد و بعد توی اتاق بیاید. خدا را شکر که کفش هایش تمیز بود." گفتم:" چراغ هم دارد!" مادرم خندید. زن دایی کفش های حسین را از پایش درآورد و به او گفت که آن ها را جلوی در بگذارد. حسین کفش هایش را جلوی در گذاشت. بالاخره به او یاد دادم که نباید با کفش توی خانه بیاید. حتی اگر کفش هایش چراغ داشته باشد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 360صفحه 8