مجله خردسال 377 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 377 صفحه 4

درخت غرغرو محمدرضا شمس یک درخت پیر بود، تا دلت بخواهد، غر غر و! از صبح تا شب فقط غر می زد و حوصلهی هیچ کس را نداشت. برای همین هم تک و تنها مانده بود. یک شب، باد شدیدی وزید. باران تندی هم بارید. درخت، کمی غر غر کرد و بعد چشم هایش را بست و خوابید. یک دفعه یکی تق تق زد به تنه اش. درخت پرسید:« کیه؟» تق تق گفت:« منم. من منقار شانه به سر هستم! زیر باران مانده ام و حسابی خیس شده ام. بگذار امشب را پیش تو بمانم، صبح که شد می روم.» درخت کمی غر زد و بعد کمی فکر کرد و گفت:« باشد! بمان.» منقار شانه به سر، رفت لا به لای شاخه ها نشست. درخت پیر، چشم هایش را بست. اما تا آمد بخوابد، یکی تق تق زد به تنه اش. درخت پرسید:« کیه؟» تق تق گفت:«منم. دم شانه به سر! زیر باران مانده ام و خیس شده ام. بگذار امشب را پیش تو بمانم، صبح که شد، می روم.» درخت باز هم کمی غر زد و کمی فکر کرد و گفت:« باشد! تو هم بمان.» دم رفت پیش منقار. بعد نوبت سر و پر و بال و پا بود که بیایند. درخت به آن ها هم جا داد. سر و پر و بال و پا هم رفتند پیش دم و منقار و همگی با هم شدند

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 377صفحه 4