مجله خردسال 391 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 391 صفحه 21

خیلی ناراحت شد اما چیزی نگفت. رفت و رفت تا را دید. هم را دید، با خوشحالی گفت:«سلام ! من میخواهم پیش و بروم تا با آنها بازی کنم. تو هم بیا و با ما بازی کن.» گفت:«من با یک بازی نمیکنم؟! چه خندهدار.» خیلی ناراحت شد، اما چیزی نگفت و رفت. کمی بعد، صدایی شنید. صدای خنده و شادی! با دقت گوش کرد، این صدای و و بود که مشغول بازی بودند. به آنها خیلی خوش میگذشت. اما تنها و بیحوصله بود. جلو رفت و پشت درختها ایستاد و بازی آنها را تماشا کرد. دلش میخواست مثل آنها شاد باشد و بازی کند، ناگهان فریاد زد:«با من هم بازی میکنید؟» و و با خوشحالی گفتند:«بیا ! بیا با هم بازی کنیم. اینطوری شد که با و و دوست شد و حسابی بازی کرد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 391صفحه 21