مجله خردسال 403 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 403 صفحه 5

زرافهای که گم شده بود زرافه، صبح که از خواب بیدار شد، دید نه پاهای درازش هست، نه گردن و شکمش و نه چشمهای درشتش. ترسید. دوید بیرون و بدوبدو دنبال خودش گشت. رسید به آهو. پرسید:«تو مرا ندیدی؟» آهو گفت:«نه ندیدم. چی شده؟ گم شدی؟» زرافه گفت:«بله. فکر کنم گم شدهام. بله بله گم شدهام. خیلی هم گم شدهام.» آهو گفت:«نترس! پیدا میشوی. اگر یواش یواش بگردی، خوب بگردی، حتما پیدا میشوی.» زرافه، یواش یواش گشت. خوب گشت. پیدا نشد. رسید به گوزن. پرسید:«تو میدانی من کجا هستم؟» گوزن حوصله نداشت. گفت:«نه. از کجا بدانم تو کجا هستی! برو دنبال کارت برو که حوصله ندارم.» زرافه رفت و رسید به شیر. پرسید:«تو مرا ندیدی؟» شیر خندید. زرافه گفت:«چرا میخندی؟» مگر خنده دارد؟ خوشت میآید وقتی گم میشوی من به تو بخندم؟» شیر گفت:«خیلی حواست پرت است. یادت نیست دیروز تو را خوردم؟! الان تو، توی شکم من هستی؟» زرافه پرسید:«خوردی؟ تو مرا خوردی؟ مگر نمیدانی که من دوست ندارم حالا حالاها خورده شوم؟» شیر گفت:«خب به من چه! می خواستی حواست را

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 403صفحه 5