مجله خردسال 425 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 425 صفحه 8

فرشته ها مادرم داشت دعا میکرد و با خدا حرف میزد. گفتم:«به خدا چی گفتید؟»مادرم خندید وگفت:«این یک راز است وهیچکس نباید از آن خبردار شود.» گفتم:«پس چرا به خدا گفتید؟» مادرم گفت:«چون خدا راز دار است.» گفتم:«خدا راز دار است یعنی چی؟» مادرم گفت:«وقتی چیزی را به خدا میگویی یا از او کمک میخواهی حرفهایت را میشنود و به تو کمک میکند بدون این که کسی از آن با خبر شود.تو هم باید یادبگیری راز دار باشی.» گفتم:«یک راز به من بگویید!» مادرم کمی فکر کرد و گفت:«من و پدر برای حسین، یک بلوز قشنگ عیدی گرفتهایم. این یک راز است تا عید، هیچکس نباید از آن با خبر شود! حالا من و تو و پدر این راز را میدانیم.» گفتم:«خدا هم میداند!» مادرم مرا بوسید و گفت:«آفرین! درست گفتی. خدا هم میداند!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 425صفحه 8