مجله خردسال 427 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 427 صفحه 21

نمی بینی مهمان دارم. ساکت باش!» گفت:« نمی توانم. من هستم و باید قار قارکنم. گفت:« اگر نوکت را ببندیم می توانی ساکت شوی؟» کمی فکر کرد و گفت:« بله! ساکت می شوم!» و ، نوک را بستند. ساکت شد. بی خبر از همه جا، بالای درخت گردو بود که یک مرتبه، افتاد پایین و پایش زخمی شد. باد فوری خبر را به داد. می خواست قار قار کند و بگوید که زخمی شده، اما نوکش بسته بود. آن قدر بال بال زد و بال بال زد که دلش سوخت و نوک را باز کرد. همین موقع خبر زخمی شدن را به همه گفت. و با عجله به کمک رفتند. آنها بدون خبرهای نمیتوانستند از حال هم با خبر شوند. پس تصمیم گرفتند که هر روز یک جا بنشیند و خبرها را بگوید. فریاد نزند و مزاحم دیگران نشود. قبول کرد. او هر روز روی سنگی مینشست، قار قار میکرد و خبرها را میگفت. این طوری بچههای راحت راحت میخوابیدند. عمهی از سر و صدای ناراحت نمیشد و از این که همه هر روز از حال او با خبر میشدند، خوش حال بود!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 427صفحه 21