مجله خردسال 445 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 445 صفحه 9

فرشته­ها شب شهادت حضرت علی(ع) بود. دایی عباس گوشه ی اتاق نشسته بود و قرآن می خواند. مادر خرماها را توی ظرف چید و وسط سفره ی افطار گذاشت. کنار دایی نشستم و گفتم:«دایی! نزدیک افطار است.» دایی عباس به سرم دست کشید و چیزی نگفت. گفتم:«دایی! امام خمینی هم حضرت علی(ع) را خیلی دوست داشتند؟» دایی گفت:«خیلی زیاد. سال ها قبل، وقتی امام در عراق بودند، هر شب به زیارت حرم حضرت علی(ع) می رفتند.» پرسیدم:«هر شب؟» دایی گفت:«بله. تا این که عراقی ها گفتند، هیچ کس اجازه ندارد شب از خانه بیرون بیاید.» گفتم:«پس امام چه کار کردند؟» دایی گفت:«اولین شبی که بیرون آمدن از خانه ها ممنوع شد، بچه های امام متوجه شدند که امام در خانه نیستند. آن ها خیلی نگران شدند و همه جای خانه را به دنبال ایشان گشتند. تا این که امام را در پشت بام دیدند. امام رو به حرم حضرت علی(ع) مشغول دعا بودند. هیچ کس و هیچ چیز نمی توانست مانع زیارت امام بشود.» صدای اذان که آمد، مادرم ظرف خرما را جلوی دایی گرفت و گفت:«روزه ات قبول باشد. دایی قرآن را بست و آن را بوسید و یک خرما برداشت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 445صفحه 9