مجله خردسال 457 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 457 صفحه 9

فرشته­ها دایی عباس برای حسین یک آدم آهنی خریده بود. وقتی دایی، حسین را به خانهی ما آورد، او آدم آهنیاش را بغل گرفته بود. گفتم:«حسین! آدم آهنیات را بده ببینم.» حسین نداد. هر کاری کردم نداد. به مادرم گفتم:«من هیچوقت با حسین بازی نمیکنم و اسباببازیهایم را به او نمیدهم.» من رفتم توی اتاق. خودم یک عالمه اسباببازی داشتم. حسین هم آمد توی اتاق و پیش من نشست با آدم آهنیاش! مادرم برای ما سیب آورد و گفت:«آفرین! با هم بازی کنید!» گفتم:«من با حسین بازی نمیکنم. اسباببازیهایم را هم به او نمیدهم.» مادرم گفت:«اگر کسی را ببینی که با دستهای کثیف غذا میخورد، تو هم با دستای کثیف غذا میخوری؟» گفتم:«نه من دستهایم را میشویم.» مادرم گفت:«اگر کسی را ببینی که حمام نمیرود تو هم حمام نمیروی؟» خندیدم و گفتم:«نه من حمام میروم.» مادرم گفت:«پس کاری را انجام بده که درست است. اگر حسین اشتباه میکند و اسباببازیاش را به تو نمیدهد، تو اسباببازیهایت را به او بده. پیامبر فرمودهاند که در دوستی همیشه مهربان و بخشنده باشید.» مادرم ماشین آبی را از سبد اسباب بازیها در آورد و گفت:«خب! حالا مسابقه داریم!» حسین آدمآهنی را زمین گذاشت و ماشین را از مادرم گرفت. مادرم با حسین ماشین بازی کرد و من با آدم آهنی بازی کردم، مادرم با مهربانی همهی کارها را درست کرد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 457صفحه 9