مجله خردسال 48 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 48 صفحه 4

قهوه­ای لاله جعفری من یک گربه قهوه­ای دارم, اوه اوه چه گربه­ای! به قول مادربزرگم حرف به کله­ی این گربه نمی­رود. یعنی که اصلا حرف گوش­کن نیسـت.بیچـاره جوجـه­ام از دسـت قهوه­ای یک دانـه­ی خوش از گلویش پایین نمی­رود. قناری­ام­هم تا گلویش را صاف­می­کند که آوازی بخواند، قهوه­ای می­پرد وسط حرفش و میومیو می­کند. به قول مـادربزرگم قهوه­ای با هیچ کس نمی­سازد. یک روز تصمیم گرفتم قهوه­ای را ادب کنم. این که نمی­شود یک نفر این همه آزار و اذیت کند. قهوه­ای را گذاشتم توی سبد دوچرخه­ام و پا زدم و پا زدم تا آن دورها به پارک رسیدم. قهوه­ای را نزدیک یک درخت بلند ول کردم و گفتم: «آهای جناب قهوه­ای! چند وقتی این­جا تنهایی زندگی کن تا قدر ما را بدانی!» وقتی به خانه رسیدم، جوجه­ام جلوی در منتظر بود.گفتم: «حالا برو و با خیال راحت یک آب و دانه­ی حسابی بخور.» اما جوجه­ام آن­قدر ناراحت بود که نگو. وقتی دیدم قناری سر جایش نیست فهمیدم چرا جوجه ناراحت است. او چیک چیک چیک اشک می­ریخت و قناری را می­خواست. قناری گم شده بود. گفتم: «بلند شو! بـاید برویم و پیدایش کنیم.» من برو، جـوجه بـرو. خدا را شـکر که قنـاری­ام خیلی باهوش است. او دانه­هایش را یکی یکی پشت سرش انداخته بود. من و جوجه­ام هم رد دانه­ها را گرفتیم و رفتیم جلو. یک دفعه به همان درخت بلندی رسیدیم که قهوه­ای را ول کرده بودم. ای بدجنس! به قول مادربزرگ، هرچه

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 48صفحه 4