مجله خردسال 221 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 221 صفحه 8

فرشته­ها سال روز ورود امام خمینی به ایران بود. همه­ی ما، با ماشین دایی عباس به زیارت مرقد امام رفتیم. آن جا خیلی شلوغ بود. من دست حسین راگرفته بودم تا گم نشود. حسین فکر می­کرد امام آن جا اسـت و می­خواست او را ببیند. دست مرا می­کشید و می­گفت: «امام! امام!» به دایی گفتم: «حسین فکر می­کند ما آمده­ایم تا امام را ببینیم!» دایی عباس گفت: «تو می­دانی چرا ما به این جا آمده­ایم؟» کمی­فکر کردم و گفتم: «نمی­دانم.» دایی گفت: «سـال­ها پیش، در این روز، امام به کشور برگشتند و دل میلیون­ها نفر مردمی­را که منتظرشان بودند را شاد کردند. حالا امام پیش ما نیستند. امّا ما با جمع شدن در این­جا، و احترام به ایشان، باعث شادی روح و قلب امام می­شویم. امروز ما امام را نمی­بینیم ولی امام همه­ی ما را می­بیند و از شادی ما شاد می­شوند.» حسین باز هم دست مرا کشید و گفت: «امام!» او می­خواست جلوتر برود و امام را ببیند. از دایی عباس اجازه گرفتم و حسین را نزدیک عکس امام بردم و گفتم: «امام!» حسین خندید وگفت: «امام!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 221صفحه 8