مجله خردسال 225 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 225 صفحه 4

همه­ی رنگ­های دنیا یک روز قشنگ آفتابی، لاک پشت از تخم بیرون آمد. چشم­هایش را باز کرد و دوروبرش را تماشا کرد. دنیا خیلی قشنگ بود. پرازرنگ بود، گل­های زرد و قرمز، چمن­های سبز،آسمان آبی! لاک پشت از این که به دنیا آمده بود خیلی­خیلی خوش­حال بود، اما کمی که گذشت هوا تاریک شد. آسمان آبی رفت و سیاهی شب از راه رسید.لاک پشت با تعجب هـمه جا را نگاه کرد. از رنگ­های قشنگ دنیا خبری نبود و همه جا تاریک و سیاه شده بود. لاک پشت، سنجاب را دید که با عجله به طرف خانه­اش می­رود. از او پرسید: «تو می­دانی رنگ­های دنیا کجا رفته­اند؟» سنجاب گفت: «خورشید آن­ها را با خـودش مـی­برد. وقـتـی برگردد، رنگ­ها را هم با خودش می­آورد.» لاک­پشت گفت: «خورشید کجاست؟» سنجاب جواب داد: «شب­ها پشت تپـه­ها می­رود، آن دور دورها!» سنجاب رفت ولاک­پشت تصمیم گرفت به سراغ خورشید برود و رنگ­های دنیا را از او پس بگیرد.او آرام،آرام به طرف تپه­ها رفت. اوتمام شب­راراه رفت و بالاخره به بالای تپه رسید و فریاد زد: «خورشید! برگردد و رنگ­های دنیا را پس بده!» ناگهان نور وگرمای خورشید را روی صورتش احساس کرد. خورشید صدای او را شنیده بود!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 225صفحه 4