مجله خردسال 291 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 291 صفحه 8

فرشته ها دیروز خاله ی حسین، با بچه ی کوچولویش به خانه ی آن ها آمده بودند. من هم آن جا بودم. دایی عباس گفت:« بچه ی خاله جان خیلی کوچک است. مراقب او باشید.» من و حسین می خواستیم با بچه ی خاله جان بازی کنیم. اما او همه اش خواب بود، بیدار می شد. گریه می کرد. شیر می خورد و باز می خوابید. من و حسین هرچه منتظر شدیم تا چشم هایش را باز کند و ما او را بخندانیم، چشم هایش را باز نکرد، به زن دایی گفتم:« این بچه که همه اش خواب است!» زن دایی گفت:« او تازه به دنیا آمده و خیلی خیلی کوچولو است. وقتی بچه های کوچولو خواب هستند، فرشته ها برایشان لالایی می خوانند! برای همین هم آن ها دلشان نمی خواهد بیدار شوند.» من و حسین کنار بچه ی خاله جان دراز کشیدیم و چشم هایمان را بستیم تا شاید صدای لالایی فرشته ها را بشنویم. اما حسین چشم هایش را باز می کرد و می خندید. همین موقع بچه ی خاله جان در خواب خندید! گفتم:« فکر می کنم فرشته ها به او حرف خنده دار زده اند که او می خندد!» همه از این حرف من به خنده افتادند. مثل بچه ی خاله جان!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 291صفحه 8