مجله خردسال 293 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 293 صفحه 5

خدا می شنود. · مرجان کشاورزی آزاد یکی بود، یکی نبود. روی یک درخت بزرگ. سنجاب لانه داشت. روی شاخه ی درخت هم پرستو لانه داشت. هر روز صبح پرستو از خواب بیدار می شد و می گفت:« خدایا امروز به امید تو از لانه بیرون می روم. کمکم کن تا برای جوجه هایم غذا پیدا کنم.» یک روز وقتی که سنجاب خسته و گرسنه به لانه بر گشت، پرستو به او گفت:« جدا را صدا کن! حتماً جواب تو را می دهد.» فردای آن روز سنجاب به آسمان نگاه کرد و گفت:« خدایا تو پرستو را می بینی و صدای او را می شنوی. حالا مرا ببین و به صدای من هم گوش بده. خدایا به من کمک کن تا امروز یک عالمه غذا پیدا کنم. چیزی به زمستان نمانده و من هیچ ذخیره ای ندارم.» سنجاب از لانه بیرون آمد. اما همین که به پایین درخت رسید، فیل را دید که زیر درخت نشسته و ناله می کند. سنجاب پرسید: « چی شده؟» فیل گفت:« یک خار بزرگ رفته توی پایم.» سنجاب گفت:« اما من باید به دنبال غذا بروم و نمی توانم به تو کمک کنم.» فیل گفت:« نگاه کن دست های من خیلی بزرگ است. من نمی توانم خار را از پایم در بیاورم. به من کمک کن.» سنجاب با خودش فکر کرد که خار را از پای فیل در می آورم و بعد به دنبال غذا می روم. آن وقت کنار فیل

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 293صفحه 5