مجله خردسال 293 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 293 صفحه 8

فرشته ها یک روز پدرم برای من یک جعبه ی اسباب بازی خریدکه توی آن پر از قطعه هایی بودکه اگر آن ها را به هم وصل می کردیم، یک دایناسور درست می شد. مادرم را صدا زدم تا بیاید و آن را با هم درست کنیم. اما مادرم گفت:« حالا نه، من کار دارم.» به پدرم گفتم:« شما بیایید آن را با هم درست کنیم.» گفتم:« مادر خودش همه ی کارها را می کند. شما بیایید این را درست کنیم.» پدرم گفت:« ما همه با هم این جا زندگی می کنیم. تو من و مادر. پس باید همه ی کارها را هم با هم انجام بدهیم. تو می دانستی که امام چه قدر به بچه هایشان تذکر می دادندکه در کارها به مادر کمک کنند؟ حتی امام بیشتر کارهایشان را خودشان می کردند تا زحمتی برای همسرشان نباشد.» گفتم:« حالا ما چی کار کنیم.؟» پدر گفت:« حالا ما می رویم و از مادر می پرسیم که چه کمکی می توانیم بکنیم.» مادرم پیش ما آمد وگفت:« فقط آب دادن گلدان ها مونده و بیرون گذاشتن آشغال ها.» من گلدان ها را آب دادم و پدرم آشغال ها را بیرون گذاشت. بعد هر سه با هم نشستیم و دایناسور را درست کردیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 293صفحه 8