مجله خردسال 316 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 316 صفحه 8

فرشته ها من یک دوست دارم که اسم او امیر است. امیر همسایه ی ما است. بعضی وقت ها او به خانه ی ما می آید و ما با هم بازی می کنیم. دیروز هم امیر خانه ی ما بود. ما می خواستیم نقاشی بکشیم. امیر مداد زرد مرا آن قدر تراشید. آن قدر تراشید که مدادم کوچک شد، مداد رنگی هایم را جمع کردم و گفتم:« با مدادرنگی های من نقاشی نکش!» امیر همین طور که گریه می کرد، به خانه ی خودشان برگشت. مادرم پرسید:« چی شده؟ چرا امیر گریه می کرد؟» مداد زردم را به مادرم نشان دادم و گفتم:« ببینید چه قدر این را تراشید!» مادرم مداد زرد را گرفت و گفت:« راست می گویی خیلی کوچک شده، اما چرا امیر گریه می کرد؟» گفتم:« چون من مداد رنگی هایم را جمع کردم و گفتم که با آن ها نقاشی نکشد.» مادرم با تعجب گفت:« تو مهمان خودت را ناراحت کردی؟» امیر دوست تو است!» من چیزی نگفتم. مادرم مداد زرد مرا توی جعبه مداد رنگی هایم گذاشت و گفت:« یک دوست خوب، بیشتر از مداد رنگی می تواند تو را خوش حال کند. امام علی ( ع ) گفته اند که خوش اخلاقی، دوستی ها را بیشتر می کند. تو با امیر خوش اخلاق نبودی! حالا که او رفته و تو تنها ماندی خوش حالی؟ گفتم:« نه» مادرم گفت»« پس برو و از او معذرت خواهی کن.» آن روز من و امیر دوباره آشتی کردیم. من خوش اخلاق بودم و امیر هم بی خودی مداد رنگی هایم را نمی تراشید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 316صفحه 8