مجله کودک 143 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 143 صفحه 40

شکارچی و جوجه اردک روزی روزگاری مردی شکارچی به بیرون رفت. هوا سرد و زمستانی بود و شکارچی هم تشنه بود. او به دنبال جایی می­گشت تا آب بخورد. او به جایی رسید که دسته­ای ازپرندگان سفید روی دریاچه شنا می­کردند. او با خود گفت: «چه پرنده­های قشنگی.» او به فکرش رسید که یکی از آنها را شکار کند. شکارچی تمام روز را راه رفته بود، برای همین خیلی خسته بود. او همان جا کنار برکه، روی برف­ها خوابش برد. وقتی که بلند شد، دید که پرنده­ها پرواز کرده­اند و بـه جایی دیگر رفته­اند. او همین که داشت دنبال پرنده­ها می­گشت، به جوجه اردکی رسید که پایش در یخ گیر کرده بود. دلش به حال او سوخت، جلو رفت و گفت: «طفلک بیچاره، حسابی یخ زده است!» بعد او را برداشت و به خانه­اش برد. کنار بخاری گرمش کرد تا همۀ یخ­هایش آب شـد و پس از چند لحظه حالش خوب شود. بچّۀ شکارچی با دیدن جوجه اردک خوشحال شد. جوجه اردک با دختر بچّه دوست شدند و چند روزی را با هم به خوبی و خوشی گذراندند. تا ایـن که یک روز شکارچی برای شکار به بیرون ازخانه رفته بود. چند موش بد جنس به داخل خانه آمده بودند و همه جا را به هم ریختند و غذاهایی را که زن شکارچی درست کرده بود، خوردند و ریختند و رفتند. وقتی زن شکارچی به خانه برگشت و آن وضع را دید، خیال کرد که کار جوجه اردک است. عصبانی شد و او را از خانه بیرون کرد. جوجه اردک هیچ جایی را نداشت که در آن زندگی کند. در آن زمستان سرد، زندگی برای جوجه اردک سخت بود. چند روز بعد موش خوش قلبی او را پیدا کرد و همراه خود به خانه­اش برد. داخل خانۀ موش، گرم و راحت بود و به اندازۀ کافی غذا و آب وجود داشت. جوجه اردک با خودش گفت: «بهارکه بیاید، از این وضع راحت می­شوم.» امّا در همان وسطهای زمستان، گربۀ بد جنس برای پیدا کردن غذا به خانۀ موش آمد و خانۀ موش را ویران کرد. باز هم زندگی سخت جوجه اردک شروع شد. باز هم در یک روز زمستانی، شکارچی آن جوجه اردک را پیدا کرد و با اصرار، او را به خانه برد و زن شکارچی هم از این که فهمیده بود به هم ریختن خانه، کار موش­های بدجنس بود، از جوجه اردک معذرت خواست. تا این که روزی بهار از راه رسید و جوجه اردک بیدارشد. حالا دیگر جوجه اردک می­توانست آب صاف و آبی رنگ برکه را ببیند و از نور خورشید گرم شود. یک روز همان طور که کنار برکه ایستاده بود، اتفّاق عجیبی افتاد. او عکس خودش را در آب برکه دید و از دیدن عکس خودش تعجّب کرد. با خودش گفت: «این من هستم؟ یعنی این پرندۀ زیبا من هستم؟» بله جوجه اردک حالا یک پرنده سفید و زیبا شده بود و از این به بعد خودش می­توانست برای خودش لانه و غذا فراهم کند. آن روز او از آن شکارچی تشکّر کرد و قصۀ ما به خوبی و خوشی تمام شد. اردشیر جهان تیغ- تهران سعید خادم 7ساله. اراک: بهنوش صادقی نیا 11 ساله. ساوه: محمّد طیّاری 7ساله. اسلامشهر: مریلا زینتی 9 ساله. ورامین: اسماعیل صبوحی 7 ساله. تهران: رضا حامدی، اردشیر آزادی7 ساله، نیلوفر سلیمانی 8 ساله، سمیرا درویش 9 ساله، غلامرضا یزدی 9 ساله، ایمان قاضی نظام 10 ساله، سیروس ولی­زاده 12 ساله، سحر جبلی. یزد: نسترن بهبودی 11 ساله. کرمانشاه:نیلوفر رجبیان 12 سلاله. مراغه:سیامک مددی 9ساله. جوشن قالی:ابراهیم مولایی8 ساله. فریدونکنار: کوروش مذکری 11 ساله. قائم­شهر: مسعود علیزاده 9 ساله. اردبیل: مجید شاه حسینی. اصفهان: سعید مهدوی 6ساله. کاشان: سیروس طاهری 7ساله، محمّد بنایی9 ساله، چرخ دوچرخه­ها به طور معمول گرد است. اما در سیرک­ها از نوعی دوچرخه با چرخ­های مربع! استفاده می­شود که باعث تفریح و شادی بازدیدکنندگان می­شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 143صفحه 40