
خرس کوچولو گفت:
باید از جای بلندتری بپرم. خوب به من نگاه کنید.
با این حرف بالای صخره بلندی رفت و از لبه آن به پایین نگاه کرد، زمین خیلی دور به نظر میرسید، اما او فکر کرد:
-اگر بدوم و به پایین نگاه نکنم، حتما موفق میشوم.
پس چند قدم عقب رفت، چشمهایش را بست و با سرعت به لبه صخره دوید. و پاهایش را در هوا تکان داد. اما او پرواز نکرد، بلکه با صدای بلندی روی زمین افتاد. چشمهایش را که باز کرد ، ریختن اشکهایش را حس کرد. تمام بدنش درد میکرد، نوکش کنده شده بود و پرها روی زمین ریخته بود. پرندههای کوچک بالای درخت، خندیدند و خندیدند و بعد همراه هم به پرواز در آمدند و دور شدند ، آنها فریاد زدند:
تو پرنده نیستی!ه نیستی!
و باد صدایشان را به گوش خرس کوچولو رساند:
-تو خرسی، پرند
او از جایش بلند شد و به آرامی قدمی برداشت. احساس خوبی نداشت و بدنش درد میکرد. خرس کوچولو پوزهاش را لمس کرد، خوشحال شد از این که آن نوک بدترکیب روی پوزهاش نیست. باقی پرها را از بدنش جدا کرد و حالا پوستش نرمتر و قشنگتر به نظر میرسید.
در جنگل قدم میزد که متوجه بوتهای پر از توتهای قرمز و زیبا شد، خرس کوچولو چند دانه توت خورد. آنها خیلی خیلی خوشمزه بودند، خیلی بهتر از کرمهایی که پرندهها میخورند. او زبانش را دور پوزهاش چرخاند و یک دسته توت دیگر چید. مدتی بعد، او با خرس کوچک دیگری آشنا شد که تقریبا هم قد او بود.
خرس غریبه گفت:
-سلام.
و خرس سیاه کوچک جواب داد:
وُف وُف وُف
با خود فکر کرد چه صدای قشنگی، خیلی بهتر از آواز پرندههاست.
دوست جدیدش گفت:
دنبال من بیا ببین چی پیدا کردهام.
او خرس سیاه کوچک را به کنار درخت بزرگی برد و از آن بالا رفت، گفت:
بیا بالا
و خرس کوچولو همراه او بالا رفت. روی اولین شاخه درخت، کندوی علس بزرگی دیده میشد. خرس سیاه کوچک گفت:
- آه، چه خوب!
و بعد دستش را در کندوی عسل فرو برد و آن را لیسید. در حالی که زمزمه میکرد:
- خوشحالم که یک خرسم اصلاً چه کسی دلش میخواست پرنده باشد؟
کوتوله سیاه شکل سرد، مرده و کوچک ستارگان است. کوچکترین حالت فشردگی یک ستاره ، ستاره نوترونی نامیده میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 145صفحه 9