مجله کودک 205 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 205 صفحه 9

تمساح، سرش را از برکه بیرون آورد و گفت: «آینهی کوچولو برای من است. چون دندانهای من زود خراب میشود، اما اگر آینهی کوچولو پیش من باشد، همیشه دندانهایم را به من نشان میدهد تا یک وقت خراب نشوند.» آینهی کوچولو گفت: «باشد، من برای تو.» حیوانات و پرندگان جنگل شروع کردند به سروصدا کردن. بیچاره آینهی کوچولو! گیج شده بود و نمیدانست چه کار کند. کلاغ و طاووس و خارپشت و تمساح، دعوایشان شده بود و هر کدام میخواستند آینهی کوچولو فقط برای آنها باشد. آینهی کوچولو هم که نمیخواست دل هیچ کدام از آنها را بشکند، همین طور نشسته بود و به همهی آنها لبخند میزد. کلاغ پرید و آینهی کوچولو را به منقارش گرفت تا پرواز کند اما طاووس پرید و پایش را گذاشت روی آینه کوچولو. خارپشت که عصبانی شده بود با خارهای سیخ سیخیاش، رفت جلو و آینه را از طاووس گرفت. بعد هم تمساح جلو آمد و دهانش را باز کرد تا آینهی کوچولو را از خارپشت بگیرد، اما آینهی کوچولو ناگهان افتاد زمین، شکست و چند تکه شد. آینهی کوچولو، چهار تکه شده بود. هر تکه برای یکی از حیوانات. یک تکه برای کلاغ، یک تکه برای طاووس، تکهای برای خارپشت و تکهی دیگر هم برای تمساح. حالا دیگر کلاغ تنها نبود. طاووس خودش را در آیینهی کوچولو تماشا میکرد. خانهی خارپشت دیگر تاریک و سرد نبود. دندانهای تمساح هم دیگر خراب نمیشد. آینهی کوچولو شکسته بود اما دل هیچکدام از آنها را نشکسته بود. شرک در شربت را باز میکند و تصمیم میگیرد آنرا امتحان کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 205صفحه 9