مجله کودک 205 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 205 صفحه 10

«امیرمحمد لاجورد» هشت برادرِ هم شغل در یکی از جادههای زیبای شمال کشور رانندگی میکردم که حضور یک وانت در جلوی من، مدتی مرا به فکر مشغول کرد. به این فکر میکردم که آن چیزهایی که توی آن وانت است چیست و به چه درد میخورد؟ آخرش هم عقلم به جایی نرسید. از طرف دیگر، به دلیل اینکه به دنبال گرفتن دیدار با مشاغل مختلف، چشمم همیشه کار میکند، سخت کنجکاو بودم بفهمم که بالاخره آنها چه میفروشند؟ این بود که چارهای نماند جز اینکه جلویشان بپیچم و از خودشان سوال کنم. همین هم شد سبب دیدار این هفته دوست؛ که شاید چاپ شدنش چندان هم بیارتباط با فرا رسیدن «روز جهانی غذا» نباشد. · لطفاً خودتان را معرفی کنید. من «خداقلی نیکخو» هستم و 35 سال سن دارم. این آقا هم همکارم است و اسمش «رستم صلاحی» است و 26 ساله است. · با هم فامیل هستید؟ نه. با هم همسایه هستیم ولی همیشه با هم هستیم و با هم کار میکنیم. · این وانت مال کدام شماست؟ وانت را شریکی خریدهایم و مال هردویمان است. · اینها چیست که شما میفروشید؟ تنور، برای پختن نان. · این تنورها را خریدهاید یا خودتان درست کردید؟ اینها را از قزوین و یا هشتپر میخریم. البته خودم هم بلدم درست کنم چون مدت خیلی زیادی در کار ساخت سفال بودهام. مثلاً یک مدتی در یک کارخانه سفال کار میکردم و برای سقف خانهها سفال میساختم. خیلی از خانههای شمال سقف سفالی دارند. تمام کارهای سفال را از ساختن گل تا قالب زدن و خشک کردن خودم انجا میدادم. تنور هم بلدم بسازم اما فرصت ساختن آنرا ندارم چون هر روز از صبح تا شب در روستاهای مختلف میگردیم و تنور میفروشیم. شغل اصلی ما تنورفروشی است و فرصتی برای اینکه خودمان آنرا بسازیم نیست. · به نظر نمیآید شغلتان درآمد خوبی داشته باشد. شکر خدا، هر چه باشد به آن راضی هستیم. · چرا شغلتان را عوض نمیکنید؟ این شغل خانوادگی ماست. جد من تنورفروش بوده فرانکی پیشنهاد میکند که برای حفظ جان شرک، ابتدا او از مایع بنوشد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 205صفحه 10