مجله کودک 279 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 279 صفحه 10

آن را کشت . بعد هم به کچل کله گفت هیچ وقت مو در نمی آورد و عاشق مو بلندترین دختر شهر می شود و همان هم شد که او گفته بود . چند روز گذشت و خبر پیشگویی های اسماعیل شله به پادشاه رسید . پادشاه او را به قصر دعوت کرد . اسماعیل شله با ترس و لرز رفت به قصر و پادشاه از او خواست درباره آینده دخترش حرف بزند و بگوید چرا دختر پادشاه بزرگ نمی شود . اسماعیل شله به گوی جادویی اش نگاه کرد و با ترس و لرز گفت :« دختر شما مثل بوته کدو است . توی شب مهتابی باید به ماه نگاه کند تا بزرگ شود . همان شب مهتاب کامل بود و دختر پادشاه تا صبح به مهتاب نگاه کرد . اما بزرگ نشد که نشد . صبح روز بعد ، پادشاه اسماعیل شله را خواست . اما نگهبانانها هر چه دنبال اسماعیل شله گشتند ، او را پیدا نکردند . فقط گوی جادویی اسماعیل شله را پیدا کردند که برای پادشاه آوردند . پادشاه گوی جادویی را توی دست گرفت و به آن نگاه کرد و فقط عکس کج و کوله خودش را توی آن دید و همه چیز را فهمید . اما دیگر دیر شده بود . اسماعیل شله از رودخانه هم گذشته بود و پل ها را هم پشت سرش خراب کرده بود . در یک فرودگاه شلوغ ، در یک زمان محدود ، حدود 50 هواپیما در حال فرد یا برخاستن از باند فرودگاه هستند . نظم در ترافیک هوایی ، وظیفه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 279صفحه 10