
حضرت علی(ع) با مهربانی دست بر شانه ی او گذاشت . بعد گفت: "تو جوان هستی و باید لباس خوب بپوشی ، اما من پیرم و بهتر است که آن یکی را بپوشم . من از حضرت محمد (ص) شنیدم که فرمود: "به خدمتکارهایتان از چیزهایی که خودتان می خورید بدهید . به آنها ازلباس هایی که خودتان می پوشید بپوشانید ."
قنبر سر به زیر انداخته بود . گوشه ی چشمش چند قطره اشک تاب می خورد . حضرت علی (ع) پیراهن سه درهمی را به او داد و گفت: "من از خدا خجالت می کشم که این پیراهن بهتر را بپوشم ."
ناگهان در زدند ، قنبر در را باز کرد . پیرمردی بود که با حضرت علی(ع) کار داشت . حضرت علی (ع) پشت در رفت و با اوسلام واحوالپرسی کرد . پیرمرد گفت: "من پدر آن فروشنده جوان هستم . او از شما به خاطر آن پیراهن ها دو درهم اضافه گرفته بود ."
بعد دو تا سکه به طرف او گرفت . حضرت علی(ع) آنها را نگرفت و با مهربانی گفت: "ما از آن معامله راضی هستیم . این دو درهم برای پسرت باشد ."
پیرمرد خوشحال شد و به طرف خانه خود رفت . قنبر هم با خوشحالی پیراهن خودش را به تن کرد .
برای خود آرامگاههایی به شکل هرم می ساختند . این تمدن در 30 سال قبل از میلد مسیح (ع) به دست رومیان باستان افتاد . در این تمدن ، فرعون ها به عنوان پسر خدا یا پشر خورشید به حساب می آمدند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 294صفحه 11