
قسمت سوم
"ماه ومهتاب"
محمدرضا یوسفی
مادر فرناز سرش را از پنجره بیرون آورد و با صدای بلند گفت: "آی فرناز ور پریده ! بیا آمده اند خواستگاری ، مگر کری ؟ !"
فرناز در میان گریه اش خندید و گفت: "خواستگاری ! ماه رفت خواستگاری چاه !" باز دودستی زد تو سرش و چه جیغی کشید !
بچه ها از جیغ فرناز ترسیدند ، با وحشت به یکدیگر نگاه کردند وبه طرف فرناز دویدند . فرناز مشت مشت خاک وسنگ را به آسمان وماه پرت می کر ومی گفت: "ماه افتاد توچاه ! . . ."
خورشید خانم ، مادر مهتاب از ته کوچه دوان دوان ، انگار خانه اش را آتش زده باشند ، می آمد ومی گفت ! فرناز ! کو مهتاب ؟ این رسول جگر سوخته چه می گوید !"
رسول با چشمهای پرهراس پشت سر خورشید خانم گریه می کرد . فرناز بلند شد . خاکها را به هوا پاشید ، جیغ کشید و گفت: "همه ی پفکها را خودش خورد . به خدا اگر من یک مشت بیشتر خوردم ." بعد دوید و فرار کرد .
اهرام مصر باستان معماری شگفت انگیزی دارند مقبره ها وراههای متعددی در اهرم مصر که به اهرام ثلاثه (سه گانه) معروفند . وجود دارد . در داخل مقبره ها ، لوازم شخصی فرعون قرار داده می شد زیرا مصریان باستان عقیده داشتند که مرده پس از دفن از وسایل شخصی خود استفاده می کند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 294صفحه 12