مجله کودک 318 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 318 صفحه 15

بلند گفت : « خواب بس است ، بلند شو چیزی بخور ، باید به دیدن کوه برفی برویم . » اما خرس کوچولو بیدار نشد . هر چه ماموت پیر او را صدا کرد ، فریا دکشید ، تکانش داد خرس کوچولو چشمهایش را باز نکرد . ماموت پیر بالای سر خرس کوچولو نشست ، دست های او را در دست ها یش گرفت و گفت : « دوستِ دست گرم و داغ من بلند شو ، آن پایین یک چشمه ی یخی هست ، می خواهم ماهی ها ی چشمه را به تو نشان بدهم . » چند روز و چند شب گذشت ، اما خرس کوچولو بیدار نشد . ماموت پیر دست ها ی او را در دستش گرفت ، گرم و داغ شد ، گریه کرد و گفت : « خرس کوچولوها چه زیاد می خوابند ، تو باید یک خرس بزرگ و قدرتمند شوی . » ناگهان صدای زوزه ی گرگی در غار پیچید . ماموت بلند شد ، فریاد کشید و گفت : « خرس کوچولو بلند شو ، گرگ ! » ماموت پیر به دهانه ی غار رفت . چشم گرگ در تاریکی می درخشید . ماموت پیر فوری برگشت ، دست خرس کوچولو را به دستش گرفت ، گرم و داغ بود . پهلوی او نشست و به دهانه ی غار چشم دوخت . صبح زود ماموت پیر بلند شد . دور تا دور خرس کوچولو سنگ چید و گفت : « امشب گرگها به غار می آیند . » دست خرس کوچولو در دست ماموت پیر بود و چشم ها ی هر دو بسته بود که زوزه ی گرگ ها در غار پیچید . ماموت پیر بلند شد . چشم گرگها مانند یاقوت در تاریکی می درخشید . ماموت پیر نعره کشید ، صدای او در غار پیجید و دل گرگ ها را لرزاند . صبح زود ماموت پیر از غار بیرون آمد . سه گرگ میان برف ها ایستاده بودند . ماموت پیر دوید و گر گ ها را به دنبال خودش کشید . در دلش می گفت : « خرس کوچولو خوابیده ، چرا گرگ ها نمی فهمند ؟ ! (ادامه دارد) بدن فک در ابتدای تولد و تا چند هفته بعد از آن ، رنگ سفیدی دارد . اما سپس رنگ آن به خاکستری مایل به سیاه تبدیل می شود .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 318صفحه 15