
سوت سفید سامان
فرهاد حسنزاده
- سوت! من آمدم.
با سوت و داد و فریاد، آمدنش را به خانه اعلام کرد.
در حیاط را محکم بست و با هرچه نفس داشت توی سوت
فوت کرد:
- سووت. من آمدم.
حیاط را دور زد و ایستاد کنار حوض. ماهیها از ترسشان به
زیر آب پناه بردند. سامان دوباره محکم توی سوت دمید: «سو
ووووووت.»
و گفت: «من آمدم.»
با خود فکر کرده بود مامان و پریسا وقتی سوت را
ببینند،خیلی تعجب میکنند و خوشحال میشوند؛ ولی قیافه
اخمآلود مامان توی ذوقش زد:
«چه خبره بچه! مگر نمیدانی که پدرت خوابیده؟»
سامان وا رفت. سوت را از لبهایش جدا کرد و گفت: «وای!
اصلاً یادم نبود!»
خواهرش پریسا را دید که پشت سر سامان ایستاده و
دستهایش را هم زده به کمرش. پریسا انگار دعوا داشت،
چون بدجوری چپچپ نگاهش میکرد. با اینکه قدش تا
شانههای مامان میرسید؛ اما همیشه به سامان میگفت: فسقلی.
- فسقلی! این ماس ماسک را از کجا آوردهای؟
- این ماس ماسک نیست و سوت است.
- کور که نیستم. خودم میبینم سوت است. بگو از کجا
آوردهای؟
مامان انگشت جلوی لبهایش گرفت و گفت: «هیس! یواش
حرف بزنید! بابایتان بیدار میشود!» بعد زانو زد و جلوی سامان
نشست و پرسید: «سامان جان، این سوت را از کجا آوردهای؟»
نام پرنده: قوش پر گرین
اندازه: حدود 45 سانتیمتر
گستردگی در جهان: بسیاری از مناطق جهان
زیستگاه: کوهستانها و دشتهای باز
غذا: پرندگان و پستانداران کوچک
سایر ویژگیها: دو یا پنج تخم میگذارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 340صفحه 33