مجله کودک 412 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 412 صفحه 8

بر اساس افسانه ای از روسیه محمد علی دهقانی قسمت اول بشقاب نقره و قلب طلا سال ها پیش، در یکی از روستاهای سرزمین پهناور روسیه، زن و شوهری با سه دختر جوان خود زندگی می کردند. از این سه دختر جوان دو دختر بزرگتر، جز این که لباس های زیبا و رنگارنگ بپو.شند ، سینه و گردن خود را با گردنبندها و زیورهای گرانبها آرایش دهند و بازی و تفریح و خوش گذرانی کنند، هیچ کار دیگری نداشتند. اما خواهر کوچکتر، که "ماشا" نام داشت، دختری بسیار ساده و آرام و سر به زیر بود، همیشه لباس های ساده ای به تن می کرد و جز موهای طلایی رنگ و بلندش، که تا روی زمین می رسید، هیچ زیور و آرایشی نداشت. دو خواهر بزرگتر دست به سیاه و سفید نمی زدند و فقط می خوردند و می خوابیدند و به خواهر کوچکترشان دستور می دادند. ولی ماشا از صبح تا شب در خانه، مزرعه و باغچه کار می کرد. علف های هرز را از ریشه درمی آورد، برای بخاری هیزم می شکست ، شیر گاو و گوسفندها را می دوشید ، به مراغ ها و اردک ها غذا می داد و هر کاری را که از او می خواستند، با جان و دل انجام می داد و خم به ابرو نمی آورد. او هرگز به کسی دستور نمی داد و هیچ وقت کارهای خودش را به گردن دیگران نمی انداخت. خواهران بزرگترش مرتب کارهای خود را به گردن او می انداختند ولی ماشا بدون گله و شکایت آنها را برایشان انجام می داد و دم نمی زد. ماشا دختر خوش قلب و مهربانی بود و هر وقت که دستش می رسید، به مردم روستا کمک می کرد. یک روز در میان راه، نان خودش را به پیرزن جادوگری که گرسنه اش بود، بخشید و پیرزن جادوگر به رسم تشکر و قدردانی به او یک ورد جادویی مخصوص آموخت. فردای آن روز، پدر نام: اشلی کول سن: 28 ساله ملیت : انگلستان باشگاه قبلی: آرسنال باشگاه فعلی: چلسی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 412صفحه 8