مجله کودک 493 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 493 صفحه 3

ملینا ملا عباسی / 5 ساله / از تهران چند جملهی زیبا Õ حتی اگر همه چیز در این دنیا خوب و کامل بود، ما باز هم به خدا نیاز داشتیم، زیرا خوبی و کمال از خداست. Õ کار من این نیست که به خودم فکر کنم. کار من این است که به خدا فکر کنم، خدا خودش به من فکر میکند. Õ بعضی از بزرگترین هدایای خداوند، دعاهای بیجواب است. Õ زندگی هدیهی خداست به تو. طرز زندگی کردن تو، هدیهی توست به خدا. Õ اما چگونه خدا را خواهید شناخت، در حالی که خود را نمیشناسید؟ Õ خدا ما را به اشکال مختلف هدایت میکند؛ ما میدانیم که او خوشبختی ما را میخواهد، اما نه میدانیم خوشبختی چیست و نه راه رسیدن به آن را میشناسیم. ما کوریم، و اگر به حال خود باشیم، راه خطا را انتخاب میکنیم. باید خود را به او بسپاریم. Õ دعایی که بیش از همه مورد پذیرش خداوند است، دعایی است که از دل شاکر برخیزد. Õ هر کسی خدا را بجوید، راهی به سوی او خواهد یافت. Õ سرپیچی از فرمان ظالم، اطاعت از امر خداست. Õ هر کجا محبت باشد، خدا هم هست. Õ خداوند به کسانی که دست روی دست گذاشتهاند، چیزی نمیدهد. Õ کسی که در جستجوی دانش، خانه را ترک کند؛ در راه خدا قدم گذاشته است. نیما پورنجاتی، 13 ساله از تهران خاطرهای از ماه مبارک رمضان آن روز برای افطار مهمان داشتیم. از مامان خواهش کردم اجازه دهد شلهزرد افطار را من درست کنم. دست به کار شدم. موقع اضافه کردن شکر شد. هرچه گشتم، ظرف شکر را پیدا نکردم. مامان هم خواب بود. چون روزه بود، دلم نیامد بیدارش کنم. خودم باید میگشتم. بالاخره انتهای یکی از کابیتها یک ظرف از پر شکر پیدا کردم. به اندازهی لازم شکر اضافه کردم. چون روزه بودم، نمیتوانستم مزهی شلهزرد را امتحان کنم. ظاهرش که خیلی خوب شده بود. وقتی آماده شد، آن را در ظرف ریختم و کنار بقیهی غذاها که مادر آماده کرده بود، گذاشتم. بالاخره نزدیک افطار شد. میز افطار را چیدیم و مهمانها هم آمدند. تمام خالهها و داییهایم آمده بودند. بعد از اذان، مهمانها نخست روزهشان را با یک لیوان چای داغ باز کردند. من هم چای خوردم. مشغول افطار شدم. بالاخره نوبت به خوردن شلهزرد رسید. یکی از داییها ظرف شلهزرد را برداشت و کمی برای خودش ریخت. دل توی دلم نبود. امیدوار بودم خوشمزه شده باشد. با نگرانی به قیافهی دایی جان نگاه میکردم که بعد از خوردن شلهزرد کمی صورتش جمع شد ولی چیزی نگفت. یعنی اینقدر شلهزردم بد شده بود. من و مادر هردو متوجهی حالت دایی شدیم. مادر دست دراز کرد و ظرف شلهزرد را برداشت و برای خودش و من ریخت. هنوز قاشق اول را نخورده بودیم که... این دیگر چرا اینقدر شور بود؟! مادر و من به هم نگاه کردیم. خدای من! یاد ظرف گمشدهی شکر افتادم. پس اونی که من توی شلهزرد ریختم شکر نبود، نمک بود. مادر به سرعت ظرف شلهزرد را از روی میز برداشت و به آشپزخانه برد. خوشبختانه بقیهی مهمانها متوجهی ماجرا نشدند. فردا که اصل ماجرا را برای مامان تعریف کردم، هردو حسابی خندیدیم. این هم خاطرهای بود از شلهزرد درست کردن من در ماه مبارک رمضان. سیده خدیجه مرادی، 12 ساله از لاهیجان نخودفرنگی نخودفرنگی از زمانهای قدیم مانند بسیاری از سبزیجات در آشپزی بهکار میرفت. دانههای خوراکی نخودفرنگی مقدار زیادی ویتامین و مواد معدنی دارد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 493صفحه 3