مجله کودک 496 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 496 صفحه 18

به کار خودش گرم بود که اصلاً نفهمید زمان چطور گذشت و آفتاب غروب کرد! مثل اینکه گرسنگی و تشنگی و بیحال و حوصله بودن را به کلی فراموش کرده بود. اما صدای قشنگِ اذان به یاد کمال آورد که او روزه است و حالا باید در کنار پدر و مادر و خواهرش افطار کند. آن شب وقتی پدر، آلبوم تمبرش را دوباره تماشا کرد، از کار کمال خیلی خوشش آمد و چند بار به ذوق و سلیقه و هوش او آفرین گفت. بعد هم به او قول داد که اگر بتواند همهی روزهای ماه رمضان را تا آخر روزه بگیرد، روز «عید فطر»، این آلبوم تمبر را جایزه خواهد گرفت. کمال از این خبر، بیاندازه خوشحال شد و تصمیم گرفت هر طور شده آلبوم زیبای پدر را به دست بیاورد. آخر شب، وقتی کمال به رختخواب خودش رفت، فکرهای تازهای در سر داشت. او میخواست فردا صبح به پایگاه فرهنگی مسجد و کتابخانهی «کانون» برود و توی چند تا از کلاسهای تابستانی آنجا اسم بنویسد. حالا کمال احساس میکرد که توی این دنیا غیر از خوردن، کارهای خوب دیگری هم هست که آدم میتواند انجام بدهد! همینطور سرگرمیهای خوب دیگری! تا دلت بخواهد!... پایان کلاغ در ادبیات فارسی نیز جایگاه خاصی دارد. امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 496صفحه 18