فصل نهم: صلابت و وقار
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجایی، غلامعلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل نهم: صلابت و وقار

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

فصل نهم: صلابت و وقار


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 311


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 312

در یک اتاق کوچک

‏در فاصله نیم ساعت از شهر پاریس دنیای دیگری مستقر شده است. آیت الله‏‎ ‎‏خمینی که نامش نشانه ای از مخالفت با شاه است در محوطه کوچکی از حومه پاریس‏‎ ‎‏اقامت گزیده است. گشتیهای ژاندارمری و اتومبیلهای مجهز به رادار و پلیس به طور‏‎ ‎‏مشخص نزدیک بودن محل اقامت او را نشان می دهد دور منزل می گردیم و جمعیتی‏‎ ‎‏پدیدار می شود. جمعیتی در حال احترام که تشکیل شده اند از عده ای مذهبی و‏‎ ‎‏زحمتکشان و دانشجویان ایرانی که از آلمان، تونس و انگلستان آمده اند هنگام ورود‏‎ ‎‏کفشها را درمی آوریم. مثل اینکه وارد یک مسجد می شویم در یک اتاق کوچک آیت الله‏‎ ‎‏خمینی روی یک تشک نشسته است اطراف، کاغذها و مقداری کتاب پراکنده است. به‏‎ ‎‏هر حال آیت الله خمینی ملبس به لباس خاکستری و عمامه سیاه بدون اینکه صدایش را‏‎ ‎‏بلند کند با وقار با ما صحبت می کند. ‏‎[1]‎

حاضر نبودند برایشان چتر بگیریم

‏در پاریس که امام از منزلشان برای ملاقات به محل ملاقات می آمدند گاهی باران‏‎ ‎‏و برف بود و ما می خواستیم بالای سر ایشان چتر بگیریم ولی حاضر نمی شدند چتر‏‎ ‎‏بالای سرشان گرفته شود. ‏‎[2]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 313

عبا سرشان نمی کشیدند

‏امام با وسواسها خیلی دشمن هستند. خود ایشان عصا نمی گیرند، چتر نمی گیرند،‏‎ ‎‏عبا به سرشان نمی کشند، حالا هر چه هم می خواهد باد و باران و سرما باشد. این کارها‏‎ ‎‏مخصوص خود ایشان است. ایشان اصلاً خوششان نمی آید که بالای سرشان کسی‏‎ ‎‏چتر بگیرد. خودشان هم عصا نمی گیرند و این روایت را که می گویند اگر کسی به سن‏‎ ‎‏چهل سالگی برسد و عصا نگیرد گناه کرده، امام قبول ندارند. ‏‎[3]‎

نشاط در کودکی

‏آقای پسندیده نقل می کردند که امام در جوانی در دویدن و مسابقه دو، نفر اول‏‎ ‎‏جوانان خمین بودند و در سن هشت، نه سالگی بیشترین حد پرش را نسبت به سیار‏‎ ‎‏همبازیهای خود داشتند که یک بار هم پایشان آسیب دید. یکی از همبازیهای‏‎ ‎‏نوجوانیهای امام می گفت در محلّه سبزی کاران خمین بچه های محل جرأت اینکه‏‎ ‎‏حرف بزنند و فحش بدهند و لات گری انجام بدهند (از ترس امام که گاهی از آن محل‏‎ ‎‏رد می شدند) را نداشتند. ‏‎[4]‎

ابهت من شاه را گرفته بود

‏به نظرم می رسد سال سی و چهار بود که در پله ای در مسجد شاه مرحوم شهید‏‎ ‎‏ذوالقدر به دستور شهید نواب صفوی، به سوی علا نخست وزیر وقت، که می خواست‏‎ ‎‏برای امضای پیمان بغداد به عراق برود تیراندازی کرد ولی تیر به او اصابت نکرد. در آن‏‎ ‎‏زمان علَم وزیر کشور دستور دستگیری فداییان اسلام را صادر کرد. شایع شد‏‎ ‎‏می خواهند آنها را اعدام کنند. شاه هم که قصد سفر داشت با ثریا به هندوستان رفت‏‎ ‎‏در آن میان عده ای به آقای بروجردی فشار آوردند که برای نجات فداییان اسلام کاری‏‎ ‎‏بکند. آقای بروجردی هم عمل چشمگیری انجام نداد. از این رو خود امام به شاه نامه‏‎ ‎‏نوشتند. امام قبلاً به دستور آقای بروجردی دو مرتبه با شاه ملاقات کردند، یک باز که از‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 314

‏ملاقات برگشتند، فرمودند نمی خواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من شاه را گرفته‏‎ ‎‏بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود. ‏‎[5]‎

این آقا پدر من است

‏در اوایل طلبگی در محوطه مدرسه فیضیه با سیدی که آن موقع معمم نبود آشنا‏‎ ‎‏شدم. به او آقا مصطفی می گفتند. من می دیدم که این آقا مصطفی همیشه با یک سید‏‎ ‎‏خیلی باوقار و سنگین و متین به مدرسه می آید. این سید جلیل همیشه – سرش پایین بود‏‎ ‎‏و لباس مرتبی می پوشید. روزی به حاج آقا مصطفی گفتم: این آقا کیست که شما با او‏‎ ‎‏می آیید و می روید؟ گفت: پدر من است. ‏‎[6]‎

نگاهشان به جلو بود

‏امام خیلی باوقار بودند. ابهت خاصی داشتند. به هنگام راه رفتن نگاهشان به جلو‏‎ ‎‏بود. خیلی نظیف و مرتب بودند. ‏‎[7]‎

سنگین و با طمأنینه راه می رفتند

‏در مقایسه با بعضی دیگر از استادان، وقار خاصی در امام دیده می شد. راه رفتن‏‎ ‎‏ایشان خیلی سنگین و با وقار و طمأنینه بود، بدون اینکه به چپ و راست نگاه کنند و‏‎ ‎‏ببینند چه کسی می رود، چه کسی می آید، اطراف چگونه است و... ما هیچ وقت چنین‏‎ ‎‏حالاتی را در ایشان ندیدیم. معمولاً پیاده رفت و آمد می کردند و این وقار و طمأنینه که‏‎ ‎‏در رفت و آمد ایشان محسوس بود، نشان از روح بلندشان داشت و بسیار آموزنده بود.‏‎ ‎‏یعنی به شاگردان یاد می داد که چگونه باید باشند. ‏‎[8]‎

جذبه خاصی داشتند

‏یکی از خاطرات گرانبهای زندگی من همجوار بودن در نزدیکی بیت امام است. از‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 315

‏طفولیت و زمانی که تقریباً خودم را شناختم، ساکن محلۀ «یخچال قاضی» شهرستان‏‎ ‎‏خون و قیام قم، محلی که بیت معظم له در آن واقع است، بودم. خاطرات من از امام‏‎ ‎‏مربوط به قبل از قضایای خرداد سال 1342 است. ‏

‏شاید به خاطر کودکی و سن کم خود در آن زمان، کاملاً نتوانم به بیان عظمت‏‎ ‎‏شخصیت امام، با آن همه ظرافتها و ویژگیهای معنوی و الهی خاص بپردازدم، ولی در‏‎ ‎‏همان ایام طفولیت، ابعاد روحانی وجود مبارک ایشان، چنان در جان و دلم نفوذ داشت‏‎ ‎‏که در سالهای بعدی زندگی، الگوی تمام عیاری برایم شد. این شخصیت عظیم حتی‏‎ ‎‏در جزیی ترین موارد، مسایل شرعی را شدیداً مراعات می کردند و مراقب مسایل‏‎ ‎‏اجتماعی بودند. در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، امام جذبه و وقار خاصی‏‎ ‎‏داشتند، به عنوان نمونه ما هیچ گاه نمی توانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه‏‎ ‎‏کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشمهای آن وجود مبار ک را نداشتیم. این خود‏‎ ‎‏مسأله ای بود، با وجود آنکه در اماکن عمومی و معابر و مساجد غالباً با معظم له برخورد‏‎ ‎‏داشتیم، امّا هیچ گاه توان آنکه با این بزرگوار صحبتی کرده و یا در مقابل ایشان سخنی‏‎ ‎‏بگوییم، نداشتیم. ما بچه ها غالباً از سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور‏‎ ‎‏معظم له از کوچه، از ایشان سؤال می کردند متوجه حضور آقا می شدیم. چنانچه مشغول‏‎ ‎‏بازی یا صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع می کردیم و در گوشه ای‏‎ ‎‏می ایستادیم و وقتی که امام به ما می رسیدند سلام می دادیم. ‏‎[9]‎

آهسته قدم برمی داشت

‏از ژاندارمی که کنار جاده نگهبانی می کرد پرسیدم، منزل آیت الله خمینی کجاست؟‏‎ ‎‏ژاندارم خانه ای کوچک و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت منزل‏‎ ‎‏آیت الله آنجاست، از مشاهده آن خانه تعجب کردم چون انتظار نداشتم که مردی چون‏‎ ‎‏آیت الله خمینی پیشوای مذهب شیعه در آن خانه محقر زندگی کند. ‏

‏ژاندارم از من نپرسید، که هستم و برای چه، نشانی خانه آیت الله خمینی را از او‏‎ ‎‏گرفته ام ولی من خود را معرفی کردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگی «پاری مچ» هستم و‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 316

‏آمده ام که آیت الله خمینی را ببینم و با او مصاحبه کنم. ‏

‏ژاندارم گفت به خاطر داشته باشید که قبل از ورود به اتاق کفشها را بکنید. ‏

‏... بعد از کندن کفش وارد اتاقی شدم که عریان بود و تا آن روز اتاقی آن چنان‏‎ ‎‏عریان، جز در ساختمانهای تازه ساز که هنوز کسی در آن سکونت نکرده ندیده بودم،‏‎ ‎‏یگانه مبل اتاق را یک قطعه فرش تشکیل می داد که بر کف آن گسترده بودند و غیر از آن‏‎ ‎‏هیچ چیز در آنجا به نظر نمی رسید و آن اتاق با یک لامپ بدون حباب که در انتهای یک‏‎ ‎‏سیم از سقف آویخته شده بود روشن می شد. ‏

‏من خودم را معرفی کردم و کارت خبرنگاری ام را نشان دادم و گفتم که آمده ام با‏‎ ‎‏امام مصاحبه کنم. مردی مؤدب و ریشو مرا به نویسنده کتابی معرفی کرد که شرح زندگی‏‎ ‎‏امام را نوشته بود. اما من اظهار بی صبری می کردم و گفتم به این جا آمده ام که آیت الله‏‎ ‎‏را ببینم، چرا به او اطلاع نمی دهید که برای دیدارش آمده ام. گفتند اکنون موقع نماز‏‎ ‎‏است و آیت الله برای نماز خواهند رفت و شما او را خواهید دید. ‏

‏... او آهسته قدم برمی داشت و من که برای اولین بار وی را از نزدیک می دیدم‏‎ ‎‏خیلی تحت تأثیر وقار و طمأنینه او قرار گرفتم. او فقط یک لحظه مرا نگریست و نگاه‏‎ ‎‏او به قدر یک ثانیه روی من متوقف شد و در همان یک ثانیه من تکان خوردم و تکان‏‎ ‎‏من ناشی از ترس یا تعجب نبود، بلکه یک احساس وصف نکردنی مرا به تکان‏‎ ‎‏در آورد... ‏

‏باید بگویم من نه طرفدار آیت الله خمینی هستم نه مخالف او. طرفدار پادشاه ایران‏‎ ‎‏یا مخالف وی نیز نمی باشم و خبرنگار تازه کاری هم نیستم که برای اولین بار به یکی از‏‎ ‎‏مردان سیاسی معروف برخورد کرده باشم و از روی نداشتن تجربه و خامی تحت تأثیر‏‎ ‎‏قرار بگیرم، اما در همان یک نگاه تحت تأثیر این مرد قرار گرفتم... ‏‎[10]‎

همه تحت تأثیر آرامش امام بودند

‏همکاران من که برای اولین بار با امام خمینی در نوفل لوشاتو ملاقات کرده اند‏‎ ‎‏تحت تأثیر شخصیت روحانی و نافذ و آرامش و صلابتی که ایشان در مقابل حوادث‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 317

‏داشتند قرار گرفته بودند. ‏‎[11]‎

ثابت و استوار در زندگی

‏امام کسی نبود که بخواهد حالات و احساسات خود را بروز دهد ایشان با لحن‏‎ ‎‏آرامی حرف می زدند و قبل از سخن گفتن همه چیز را پیش خودشان حلاجی می کردند‏‎ ‎‏و همیشه به فکر رسیدن به اهدافشان بودند. من فکر می کنم این صفات جزیی از‏‎ ‎‏شخصیت امام بودند: ثابت، استوار، درون گرا، متفکر و دوراندیش. ‏‎[12]‎

هر فردی را مجذوب خود می کردند

‏امام خمینی دارای یک شخصیت بسیار قوی بود که ناخود آگاه احترام عمیقی را در‏‎ ‎‏قلب انسانها ایجاد می کردند و هر فردی را جداً مجذوب خودشان می کردند. ایشان‏‎ ‎‏دارای جذابیت غیر قابل مقاومتی بودند. من در یکی از سخنرانیهای ایشان به مناسبت‏‎ ‎‏سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در جمع مسلمانان خارجی در حسینیه جماران‏‎ ‎‏حاضر بودم و بسیار تحت تأثیر صدای صاف، آرام، یکنواخت و بدون ارتعاش امام‏‎ ‎‏قرار گرفتم. که این اوصاف در شخصی به کهولت ایشان، آدم را متعجب‏‎ ‎‏می کند. ‏‎[13]‎

صبر کردند افراد کنار بروند

‏در بهشت زهرا چون سطح جایگاه امام از زمین بالاتر بود وقتی که امام می خواستند‏‎ ‎‏به بالای جایگاه بروند یکی از روحانیون مبارز خود را خم کرد تا امام پای خود را بر پشت‏‎ ‎‏وی بگذارند و بروند بالا، که امام قبول نکردند و بالاخره یک صندلی پیدا شد، در اینجا‏‎ ‎‏نیز وقتی امام می خواستند پایشان را بر صندلی بگذارند چند نفر خواستند که زیر بغل‏‎ ‎‏ایشان را بگیرند که امام از این کار امتناع  کردند و برای چند لحظه صبر کردند که افراد‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 318

‏کنار بروند و بعد پا بر صندلی گذاشتند و به جایگاه آمدند. ‏‎[14]‎

حتی در باران عبا به سر نمی کشیدند

‏امام در خیابان پیوسته همانند ماشین از دست راست خیابان با گامهای سنگین و‏‎ ‎‏نظامی حرکت می کردند با سرو گردن افراخته و راست و استوار راه می رفتند و از عبا به‏‎ ‎‏سر کشیدن و سر پایین افکندن حتی در هنگام باران که به طور طبیعی و ناخودآگاه سر‏‎ ‎‏انسان به پایین خم می شود خودداری می کردند. ‏‎[15]‎‏ ‏

اگر کسی می پرسید جواب می دادند

‏امام معمولاً در مجالس سکوت اختیار می کردند، مگر موقعی که کسی از ایشان‏‎ ‎‏چیزی می پرسید. برخلاف بعضی که وقتی کسی خدمتشان می رسد، شروع می کنند به‏‎ ‎‏صحبت کردن که بله نظریه من چنین و چنان است. امام ساکت می نشستند، اگر کسی‏‎ ‎‏چیزی می پرسید جواب می دادند آن هم جوابهای حساب شده. ‏‎[16]‎

آنجا آنطوری است!

‏یک بار به برادرم گفتم من از امام دو چهره می بینم. یکی در داخل منزل که خیلی‏‎ ‎‏گرم و صمیمی و یگانه است، و دیگری در بیرونی که خیلی جدی است. به طوری که‏‎ ‎‏وقتی در بیرونی خدمتشان می رسم و از ایشان سؤال می کنم و آقا جواب می دهند‏‎ ‎‏می گویم «آقا پس آنجا چرا رفتار شما آن طور نیست؟ ایشان می فرمایند: «آنجا آن طوری‏‎ ‎‏است! و دیگر جرأت نداریم دوباره تکرار کنیم و نمی توانیم خیلی در چشمان امام‏‎ ‎‏نگاه کنیم. آن نگاه ثابت و نافذ، و آن شعاعی که در چشمانشان است، باعث می شود‏‎ ‎‏که بی اختیار سرمان را پایین بیندازیم اما در داخل منزل که ما این افتخار را داریم که با‏‎ ‎‏ایشان سر یک سفره بنشینیم و غذا بخوریم مثلاً زمانی که در حیاط منزل در حال قدم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 319

‏زدن هستند، با ما خیلی شیرین و گرمند و سؤال و جوابشان توأم با لبخند است. ‏‎[17]‎

با آرامش نگاه می کردند

‏امام، آرام، موقر و آراسته بودند و وقتی در جایی می نشستند اگر کسی با ایشان‏‎ ‎‏حرفی نمی زد مدتها یک حالت بودند به طوری که می توان گفت تکان نمی خوردند  و آرام‏‎ ‎‏و ساکت نشسته بودند. فقط در موقع اشکال کردن بعضی از شاگردان در درس بود که‏‎ ‎‏امام گاهی با صدای بلند جواب می دادند که طرف دست از زیاده روی بردارد و باعث‏‎ ‎‏تضییع وقت دیگران نشود. ‏‎[18]‎

کلید اینجاست

‏امام حتی در کارهای کوچک به ما کمک می کردند. یادم می آید امام در اتاق بودند‏‎ ‎‏و حاج احمد آقا هم حضور داشتند. امام به ایشان گفتند: آن کلید را از روی طاقچه به‏‎ ‎‏من بده. ‏

‏حاج احمد آقا به طاقچه نگاه کردند و گفتند اینجا نیست. امام گفتند: کلید همان‏‎ ‎‏جاست بهتر نگاه کن. او باز هم نگاه کرد ولی کلید را پیدا نکرد. امام با هیبت خاصی به‏‎ ‎‏حاج احمد آقا نگاه کردند. در آن موقع مثل اینکه حاج احمد آقا از هیبت امام شروع کرد‏‎ ‎‏به پس پس رفتن. خود امام در همان موقع بلند شدند و کلید را پیدا کردند و به حاج‏‎ ‎‏احمد آقا گفتند ببین اینجاست. ‏‎[19]‎

کم حرف بودند

‏امام کم حرف بودند ولی وقتی سخن می گفتند سخن جامع می گفتند و اصلاً‏‎ ‎‏سکوت (مگر در موارد لازم) از صفات بارز و مشخص ایشان بود.‏‎[20]‎‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 320

بیشتر اوقات ساکت بودند

‏امام یک وقار و طمأنینه و هیبت خاصی داشتند و در عین حال بسیار متواضع‏‎ ‎‏بودند. بیشتر اوقات ساکت بودند و کم حرف. سعی می کردند به حد ضرورت صحبت‏‎ ‎‏کنند و حرفهایشان بسیار حساب شده و بسیار موزون و کوتاه بود. در غیر جلسات‏‎ ‎‏عمومی که سخنرانی می کردند، کمتر حرف می زدند، و بیشتر فکر می کردند. در تمام‏‎ ‎‏حالاتشان در حال فکر کردن بودند، و از اوقاتشان حداکثر استفاده را می کردند. ‏‎[21]‎

در مجالس ساکت بودند

‏در اوایل ورود امام به نجف خدمت ایشان رسیدم. هیبت خاصی داشتند و در‏‎ ‎‏مجالس غالباً سکوت می کردند مگر اینکه از ایشان سؤالی می شد که پاسخ می دادند. ‏‎[22]‎

اسرار ناگفته رفتار امام

‏در طول مدت سالهایی که در جماران صبحها خدمت امام می رسیدیم و هر روز‏‎ ‎‏مابین بیست الی پنجاه دقیقه مشرف بودیم هیچ گاه به یاد ندارم که حتی یک کلمه غیر‏‎ ‎‏ضروری از امام شنیده باشم. سؤالها از خدمتشان بسیار سنجیده بود ولی در عین حال‏‎ ‎‏امام در پاسخ بسیاری از سؤالها سکوت می کردند و گاهی هم پاسخ، یک نگاه و یا یک‏‎ ‎‏اشاره دست یا یک کلمه و گاهی یک جمله بود و احیاناً تلفیقی از دو یا چند شیوه‏‎ ‎‏مذکور توأم با تبسم یا اخم. البته با امور دیگری مانند لحن و آهنگ صدا که به حسب‏‎ ‎‏مواردی می توانست دقیقاً بیانگر میزان بی اعتنایی یا تأکید و اهتمام در نظر مبارک ایشان‏‎ ‎‏باشد. ‏‎[23]‎

تا سؤالی نمی شد ساکت بودند

‏در جلساتی که به همت امام برپا می شد ایشان کاملاً سکوت می کردند. مگر‏‎ ‎‏جاهایی که اقتضا می کرد و خودشان لازم می دانستند مطلبی ذکر شود. یکی از علمای‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 321

‏نجف یک روز نزد من آمد و با کمال تعجب گفت چقدر این بزرگوار ساکت هستند.‏‎ ‎‏اگر سؤالی از امام نمی شد ایشان ساکت می ماندند. در محضر امام هیچ کس جرأت‏‎ ‎‏نداشت که نعوذبالله از کسی غیبت کند و یا در غیاب افرادی که حاضر نبودند حرفی از‏‎ ‎‏آنها بزند. در آن جلسات امام نیم ساعت تشریف داشتند و پس از آن آماده حضور در‏‎ ‎‏حرم مطهر می شدند. ‏‎[24]‎

در بحثهای جدالی سکوت می کردند

‏امام در مباحثات علمی کاملاً اهل بحث و دقت بودند و مطالب را به طور دقیق‏‎ ‎‏بررسی می کردند و به اشکالات پاسخ می دادند. لکن در جلساتی که بحث به صورت‏‎ ‎‏خودنمایی و جدال مطرح می شد سکوت می کردند. اگر کسی سؤال می کرد جواب‏‎ ‎‏می دادند والا ساکت بودند و گوش می دادند. ‏‎[25]‎

عظمت امام مرا گرفت

‏یادم هست روز اولی که خدمت امام رفتیم عظمت ایشان مرا گرفت در حدی که‏‎ ‎‏آن عظمت مانع بود که من بتوانم حرفم را عرض کنم. چون امام همیشه دارای یک‏‎ ‎‏عظمت و ابهت خاصی بودند. شهید سعیدی که از شاگردان با سابقه امام و از فضلای‏‎ ‎‏درس ایشان بود حرف مرا گرفت و برای امام نقل کرد و امام هم جواب اشکال مرا‏‎ ‎‏فرمودند. ‏‎[26]‎

متانت ایشان زبانزد بود

‏امام در تدریس خوش بیان بودند استادی بودند که به بهترین بیان تدریس‏‎ ‎‏می کردند. در محضر درس ایشان طلبه های زیادی می آمدند. امام با شاگردهایشان‏‎ ‎‏مهربان و شاگردانشان هم با وی صمیمی بودند. ولی همیشه یک متانتی در وجود امام‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 322

‏به چشم می خورد. با اینکه ایشان بسیار متواضع هستند ولی متانت و وقار ایشان زبانزد‏‎ ‎‏بود. ‏‎[27]‎

به علامت محبّت تبسم می کردند

‏کمتر در مجالس دیده شده که امام بخندند یا با شاگردانشان شوخیهایی کنند که‏‎ ‎‏معمولاً استادان می کنند. اگر به طلبه ای خیلی محبت داشتند، تبسمی می فرمودند.‏‎ ‎‏همین اندازه هم برای ما کافی بود. ‏‎[28]‎

کمال جذبه های انسانی

‏امام به لحاظ شخصیت استثناییشان جاذبه خاصی داشتند. جاذبه مرموز و‏‎ ‎‏پیچیده. انسان احساس می کرد که مجذوب شخصیت ایشان است. روش، نگاهها،‏‎ ‎‏بیان مطلب، اداء کلمات، حتی کم و زیاد کردن صدایشان روی حساب و آداب‏‎ ‎‏اسلامی بود. اولین باری که در درس امام حضور یافتم مجذوب و شیفته ایشان شدم. ‏‎[29]‎

روحانیت خاصی داشتند

‏وقتی امام به مدرسۀ فیضیه تشریف می آوردند و یا در مجامع دینی که به‏‎ ‎‏مناسبتهایی تشکیل می شد شرکت می کردند، رفتارشان طوری انسان را جلب می کرد که‏‎ ‎‏آدم دلش می خواست همیشه به ایشان نگاه کند. ایشان چنین حالتی داشتند. روحانیت‏‎ ‎‏خاصی داشتند که اگر کسی هم با ایشان آشنا نبود، در همان برخوردهای اول این‏‎ ‎‏روحانیت را احساس می کرد. ‏‎[30]‎

جذابیت سیمای نورانی امام

‏از نکات جالبی که در امام می دیدم و هنوز خاطره آن در ذهنم باقی است قیافه‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 323

‏آرام و آراسته و حرکات و سکنات موزون و حساب شده امام بود، زیرا گذشته از سیمای‏‎ ‎‏جالب و اندام رسا و چهره درخشان ایشان که بهره خدادادی است، محاسن مشکی و‏‎ ‎‏صورت سفید و عمامه متناسب و لباس بسیار تمیز که از مصنوعات داخلی بود و‏‎ ‎‏نگاههای منظم و  به موقع و نافذ و حرکات دستها و سر و گردن در مواقع نشستن و‏‎ ‎‏برخاستن در مجالس، شیوه سخن گفتن ایشان با طرف مقابل و آرامش و وقار‏‎ ‎‏زایدالوصفشان به هنگام راه رفتن همه و همه از ویژگیهای خاص امام بود که در نظر هر‏‎ ‎‏بیننده محسوس و کاملاً جلب توجه می کرد. به طوری که هر کس در مجلس بود یا از‏‎ ‎‏کوچه و خیابان می گذشت یا در صحن مطهر حضرت معصومه(ع) بود و ایشان را‏‎ ‎‏می دید تا مدتی نمی توانست چشم از امام بردارد و تا لحظاتی که به ایشان می نگریست‏‎ ‎‏از دیگران بی خبر بود. ‏‎[31]‎

اسلام را بشناسید

‏مقالۀ جالبی در یکی از روزنامه های غیر مذهبی ترکیه خواندم که نویسندۀ آن مثل‏‎ ‎‏اکثر نویسندگان روزنامه های ترکیه، قبل از پیروزی انقلاب ایران هر چه توانسته بود در‏‎ ‎‏حق امام یاوه و مهمل گفته بود و بعد به دیدار ایشان رفته بود. جریان این دیدار بسیار‏‎ ‎‏جالب توجه بود. این نویسنده می گفت که با فهرست مفصلی از سؤالات ابلهانه ای‏‎ ‎‏نظیر وضع اقلیتهای مذهبی چه خواهد شد؟ با زنان چه کار خواهند کرد؟ آیا شما‏‎ ‎‏می خواهید کارخانه ها را از بین ببرید؟ و مهملاتی از این قبیل به دیدن امام خمینی رفته‏‎ ‎‏و به محض رسیدن به حضور ایشان آنچنان منفعل و شرمسار و دستپاچه شده بود که‏‎ ‎‏ترجیح داده به جای طرح آن سؤالات یاوه، سکوت کند و هیچ نگوید. تنها چیزی که این‏‎ ‎‏روزنامه نگار توانسته بود از امام خمینی بخواهد این بوده که وی را در زندگی‏‎ ‎‏خصوصیش کمی نصیحت و ارشاد نمایند و امام نیز به وی توصیه کرده بودند که اسلام‏‎ ‎‏را بشناسد و آیینهای عبادی آن را به جای آورد!‏‎[32]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 324

تبسّم کردند

‏س – در یکی از مصاحبه ها شما از امام سؤالی کردید که باعث شد ایشان بخندند.‏‎ ‎‏ج – بله این حالت امام برای مردم خیلی جالب بود چون امام معمولاً عادت‏‎ ‎‏داشتند وقتی با مصاحبه ای موافقت می کردند روی فرشی در اتاقشان می نشستند و‏‎ ‎‏بندرت مصاحبه کننده را نگاه می کردند و سرشان معمولاً پایین بود در 23 دسامبر 1978‏‎ ‎‏که مترجم دکتر یزدی بود چون می دانستم ایشان پیامی به پاپ و مسیحیان جهان خواهند‏‎ ‎‏داد، از امام پرسیدم آیا شما می خواهید پاپ را به عنوان یک متحد انقلاب داشته باشید؟‏‎ ‎‏چه پیامی برای او دارید؟ ناگهان دیدم امام سرشان را بلند کرده و تبسم کردند و پاسخ‏‎ ‎‏دادند. من از یزدی علت تبسّم امام را سؤال کردم او گفت امام از سؤال شما خوششان‏‎ ‎‏آمد برای این بود که تبسم کردند این اولین بار بود که من تبسم امام را می دیدم. ‏‎[33]‎

علاقه مندی دانشجویان فرانسوی به امام

‏یک بار وقتی متوجه شدیم که تعدادی از دانشجویان فرانسوی، هر شب پای‏‎ ‎‏سخنرانی امام می آیند، توسط یکی از برادرانی که به زبان فرانسوی مسلط بود از آنها‏‎ ‎‏سؤال کردیم: «آیا شما فارسی می دانید و از صحبتهای امام چیزی می فهمید؟» در‏‎ ‎‏جواب اظهار داشتند: «ما فارسی بلد نیستیم و به هیچ وجه متوجه گفته های امام‏‎ ‎‏نمی شویم!» سؤال کردیم: «پس چرا هر شب پای صحبت ایشان می آیید؟» آنها گفتند:‏‎ ‎‏ «ما وقتی که اینجا می آییم و ایشان صحبت می کنند، حالتی روحانی در خودمان‏‎ ‎‏احساس می کنیم.» ‏‎[34]‎

هرگز دستمال به سر نکشیدند

‏هرگز ندیدیم که در سرما و گرما مانند بعضی از علما عبا به سر بکشند یا‏‎ ‎‏دستمال بزرگی به سر بگذارند که علما در نجف برای حفظ خود از سرما بر روی عمامه‏‎ ‎‏می انداختند و دنباله آن را زیر چانه گره می زدند که بسیار بدنما بود. امام هنگام راه رفتن‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 325

‏مقید بودند گوشه عبا را تا حدود سینه به دست بگیرند که باد آن را پس و پیش نکند. ‏‎[35]‎

اگر مطلبی شنیدید متین باشید

‏قبل از دستگیری امام روزی شایعه رفتن شاه از ایران قوت گرفت. دستگاههای‏‎ ‎‏دولتی در قم شایعه را تقویت می کردند. پلیسها را از مراکز گشت برداشتند. برقهای‏‎ ‎‏قسمتی از شهر قم هم خاموش شد. حتی در کوچه های قم مردم که به هم می رسیدند‏‎ ‎‏تبریک می گفتند. آن شب جمعیت زیادی در منزل امام جمع شدند یک نفر از روی جزم‏‎ ‎‏این مطلب را نقل می کرد و می گفت من اطلاع دقیق دارم که مطلب صحیح است.‏‎ ‎‏طلاب و مردم اصرار زیاد نمودند که آقا به عنوان فتح و پیروزی به حرم تشریف ببرند.‏‎ ‎‏امام وقتی اصرار طلاب را ملاحظه فرمودند شروع به نصیحت کرده و فرمودند: «متانت‏‎ ‎‏را هیچ گاه از دست ندهید اگر مطلبی هم شنیدید متین باشید». با همین چند جمله‏‎ ‎‏آقایان متفرق شدند و اگر دشمنان نقشه ای هم داشتند نقش بر آب شد. ‏‎[36]‎

هنوز ترجمه تمام نشده بود که از جا برخاستند

‏صبح روزی که قرار بود ادوارد شوارد نادزه وزیر امور خارجۀ وقت شوروی برای‏‎ ‎‏تقدیم پاسخ گورباچف خدمت امام مشرف شود امام برخلاف روزهای دیگر که رأس‏‎ ‎‏ساعت هشت به اتاق ملاقات می آمدند هنوز تشریف نیاورده بودند. وزیر امور خارجه‏‎ ‎‏شوروی همراه مقامهای وزارت خارجه جمهوری اسلامی به طور ایستاده در اتاق منتظر‏‎ ‎‏قدوم امام بودند. سرانجام امام حدود ساعت هشت و نیم بدون تأمل و توقف و بدون‏‎ ‎‏اینکه در چهره کسی نگاه کنند از میان افراد گذشته و روی جایگاه همیشگی شان‏‎ ‎‏نشستند. در همین حال وزیر امور خارجه شوروی روی صندلی نشست. او به عنوان‏‎ ‎‏رییس دیپلماسی نماینده ابرقدرت شرق که چهره باصلابت و حرکتهای با طمأنینه او‏‎ ‎‏در محافل بزرگ بین المللی و کاخهای مجلل قدرتمندان غربی، در فیلمهای خبری‏‎ ‎‏بسیار دیده شده است، در این اتاق محقر و ساده که شاید برای اولین بار با پای برهنه‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 326

‏روی فرش کهنه و رنگ باخته در یک مجلس رسمی حاضر شده بود وضع دیگری‏‎ ‎‏داشت؛ از جمله ارتعاش خفیفی که هنگام خواندن پاسخ گورباچف در دست او‏‎ ‎‏مشهود بود. او در اولین لحظه که روی صندلی نشست، وضعیتی غیر مستقر داشت که‏‎ ‎‏این در نامتعادل بودن کیفیت قرار گرفتن پاهای او مشهود بود و این وضعیت تا آخرین‏‎ ‎‏لحظه که پیام را قرائت کرد ادامه داشت. به جز سر و دست مرتعش او بقیه اندامش در‏‎ ‎‏طول مدت تشرف به سان مجسمه ای جامد و خشکیده بود. مترجمی هم که بنا به گفته‏‎ ‎‏آگاهان در همه جا با تسلط کامل در ترجمه زبان روسی بلبل زبانی می کرد، در این مقام‏‎ ‎‏نتوانست جمله ای را بدون لکنت (که سعی می کرد آن را در سرفه ها و سینه صاف‏‎ ‎‏کردنهای مصنوعی خود پنهان کند) ادا نماید پس از پایان ترجمه پیام گورباچف، امام‏‎ ‎‏بدون تأمل طی حدود یک دقیقه در سه فراز با صراحت و فارغ از هر نوع مجامله ای از‏‎ ‎‏این که آقای گورباچف مطلب اساسی را که اساس نامه ایشان بود مورد توجه لازم قرار‏‎ ‎‏نداده، اظهار تأسف فرمودند و بعد در حالی که مترجم شروع به ترجمه فراز سوم‏‎ ‎‏کلمه های امام کرده بود، امام برخاستند و به طرف اندرونی روانه شدند و با ترکیبی ار‏‎ ‎‏هیبت و سرعت در حرکت، چنان وضع بی سابقه ای را بوجود آوردند که هیچ کس‏‎ ‎‏نتوانست از جایش تکان بخورد، چه رسد به اینکه مجالی برای دستبوسی و مصافحه‏‎ ‎‏پیش آید. ‏‎[37]‎

بدنم به لرزه درمی آید

‏یک روز دایی ام نقل می کرد که بعد از این همه مدتی که در محضر امام هستم هنوز‏‎ ‎‏وقتی مرا صدا می زنند از هیبت و صلابت ایشان بدنم به لرزه درمی آید. ‏‎[38]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 327

 

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 328

  • . خبرنگار روزنامه فرانسوی فیگارو – پاریس – سال 57.
  • . مصطفی کفاش زاده، مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی.
  • . آیت الله مسعودی خمینی سخنرانی در جبهه جنوب – آرشیو مؤلف.
  • . آیت الله صادق خلخالی، صحیفۀ دل، ص 56.
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی دوانی.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید محمد حسن مرتضوی لنگرودی – پا به پای آفتاب – ج 4 – ص 139 (قدیم).
  • . آیت الله محمد یزدی – مأخذ پیشین – ص 314.
  • . حسین شهرزاد – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 4، ص 265.
  • . خبرنگار محله پاری مچ فرانسه – مرزداران – ش 53، ص 38.
  • . قائدی – روزنامه نگار فرانسوی.
  • . مالارد – خبرنگار فرانسوی.
  • . قائدی – روزنامه نگار فرانسوی.
  • . محمدکاظم نیکنام – روزنامه جمهوری اسلامی – 11 / 11 / 59.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1.
  • . حجة الاسلام والمسلمین احمد صابری همدانی – پا به پای آفتاب – ج 3- ص 271.
  • . حجة الاسلام والمسلمین حسین ثقفی – پا به پای آفتاب – ج 1، ص 140.
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی دوانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 52.
  • . عیسی جعفری، مصاحبه مؤلف.
  • 0 آیت الله جعفر سبحانی.
  • . حجة الاسلام والمسلمین امام جمارانی – روزنامه جمهوری اسلامی – ویژه اربعین – سال 68.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید مرتضی موسوی اردبیلی ابربکوهی – مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان.
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – اطلاعات هفتگی – ش 2442، ص 12.
  • . آیت الله امینی – پیام انقلاب – ش 105، ص 21.
  • . آیت الله یوسف صانعی – پیام انقلاب –60، ص 27.
  • . حجة الاسلام والمسلمین حسن روحانی – زن روز – ش 851، ص 49.
  • . حجة الاسلام والمسلمین احمد صابری همدانی – پا به پای آفتاب – ج 3، ص 271.
  • . حجة الاسلام والمسلمین موسوی خوئینی ها – حوزه – ش 37 و 38، ص 74.
  • . آیت الله محمد امامی کاشانی، پا به پای آفتاب (جدید)، ج 3، ص 251.
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی دوانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 50.
  • . حامد الگار – انقلاب اسلامی در ایران.
  • . مالارد – خبرنگار فرانسوی.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی پور – گلهای باغ خاطره، ص 95.
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی دوانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 58.
  • . آیت الله توسلی – پاسدار اسلام – ش 13 – ص 50.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان، در سایه آفتاب، ص 120.
  • . حجة الاسلام والمسلمین مسیح بروجردی، مصاحبه مؤلف.