نهضت حسینی و عزت حسینی

□ مصطفی دلشاد تهرانی

مقدمه:

 «نهضت حسینی و عزت حسینی» عنوانی است برای بیان جلوه‌ ای از چگونه ‌های تربیتی بزرگترین حماسه بشری و برترین نهضت انسانی.

 «عزت‌بخشی» و «عزت‌آفرینی» از مهمترین اهداف تربیتی پیامبران و اوصیای ایشان بوده است و هیچ نهضتی چون نهضت حسین(ع) قلبها را منقلب نکرده و عواطف را همسوی خود نساخته و روح عزت را در بشر ندمیده است.

اگر آدمیان به عزت حقیقی دست یابند و از ذلت مجازی آزاد شوند، به تربیتی که منظور نظر پیامبران بوده است می‌رسند؛ تربیتی که آدمی را سربلند و استوار و شکست‌ناپذیر در برابر غیر خدا و ناچیز و ناتوان و خوار در برابر خدا می‌سازد. آن که فقط در برابر خدا سرِ بندگی فرود می‌آورد و با قدم عبودیت سیر می‌کند و داغ ذلت بندگی را در پیشانی خود می‌نهد، به عزّ ربوبیت دست می‌یابد[1] و صاحب اختیار خود و فراتر از آن می‌شود[2] و مقتدر و قاهر می‌گردد[3].

عزت حقیقتی مختص خداوند است و اوست که دوستدارانش را عزت می‌بخشد. حسین(ع) در «دعای عرفه» خداوند را چنین مخاطب قرار می‌دهد:

 «یا مَن خَضَّ نَفسَهُ بِالسُّمُوِّ وَ الرَّفعَةِ فَاَولِیائه بِعِزهِ تَعتَزُّونَ»[4].

ای آن که ذلت خود را به علو مقام و رفعت مخصوص گردانیدی و دوستدارانت را به


عزت خود عزیز ساختی.

حسین(ع) مظهر عزت الهی و نهضت او قیامی برای حفظ عزت آدمی و گشودن راه تربیت حقیقی بود، تا پس از او همگان به راه و رسمش تربیت شوند و به عزت حقیقی دست یابند.

جایگاه عزت در تربیت

نقش عزت در تربیت نقشی اساسی است به نحوی که در صورت فقدان عزت، آدمی به هر پستی تن می‌دهد و به هر گناهی دست می‌زند.

ریشه همه تباهگریها در ذلت نفس است و از این رو بهترین راه برای اصلاح فرد و جامعه عزت‌بخشی و عزت‌آفرینی است.

میزان برای شناخت نهضتهای اصلاحگر عزت‌بخشی آنهاست و میزان قوّت هریک از آنها در اندازه عزتی است که می‌بخشد و راهی است که برای عزت‌آفرینی می‌گشاید. آن نهضتی که عزت نمی‌بخشد یا مردمان را به ذلت می‌کشاند، فاقد ماهیت اصلاحگری است، زیرا با کاهش عزت در مردمان یا منتفی شدن آن، راه همه تباهگریها بر آنان گشوده می‌شود.

اگر آدمیان ریاکاری می‌کنند، اگر گردنکشی و گردنفرازی می‌نمایند، اگر ستمگری و بیداد می‌کنند، اگر مرتکب گناه می‌شوند و... همه و همه ریشه در ذلت نفسشان دارد، چنانکه پیشوایان معصوم(ع) به صراحت ریشه همه این امور را در ذلت نفس معرفی کرده‌اند. از امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) وارد شده است:

 «نِفَاقُ المَرءِ مِن ذُلٍّ یَجِدُهُ فِی نَفسِهِ» [5].

نفاق و دورویی انسان، از حقارت و ذلتی است که در وجود خود می‌یابد.

امام صادق(ع) فرموده است:

 «مَا مِن رَجُلٍ تکَبَّر أَو تَجَبَّرَ إِلا لِذِلَّةٍ وَ جَدَهَا فِی نَفسِهِ» [6].

هیچ انسانی دچار گردنفرازی یا گردنکشی نمی‌شود مگر به سبب حقارت و ذلتی که در نفس خویش می‌یابد.

همچنین از حضرت امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود:

 «مَا مِن أَحَدٍ یَتیهُ إِلا مِن ذِلَّةٍ یَجِدُهَا فِی نَفسِهِ» [7].


هیچ کس به خوی تکبر مبتلا نمی‌شود مگر به سبب خواری و ذلتی که در درون خود می‌یابد.

از امیرمؤمنان(ع) وارد شده است:

 «مَن هَانَت عَلَیهِ نَفسُهُ فَلا تَرجُ خَیرَهُ» [8].

کسی که نفسش پست و خوار باشد، به خیرش امیدی نداشته باش.

از امام هادی(ع) نیز روایت شده است:

 «مَن هَانَت عَلَیهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّهُ» [9].

هرکه نفسش خوار شود از شر او ایمن مباش.

بدین ترتیب مهمترین تلاش تربیتی باید در جهت عزت‌بخشی و عزت‌آفرینی باشد، تا فرد و جامعه از تباهی و سقوط رهایی یابند و به زندگی نیک این جهانی و آن جهانی دست یابند.

با این نگرش است که خداوند اجازه هر کاری به مؤمن داده است جز آنکه تن به ذلت دهد. چنانکه «ابو بصیر» از امام صادق(ع) روایت کرده است که فرمود:

 «إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی فَوَّضَ إِلَی المُؤمِنِ کُلَّ شَیءٍ إِلا إِذلالَ نَفسِهِ»[10].

خدای تبارک و تعالی همه چیز را به مؤمن واگذار کرده است، جز آنکه خود را ذلیل کند.

عزت چیست؟

عزت چیست که اینگونه مهم و نقش‌آفرین است و فقدان آن زمینه‌ساز سقوط آدمی به همه پستیها؟

 «عزت» آن حالتی است در انسان که نمی‌گذارد مغلوب کسی گردد و شکست بخورد؛ و اصل آن از اینجا گرفته شده است که می‌گویند: «أََرضٌ عَزَازٌ» یعنی زمین سخت و سفت؛ و می‌گویند: «تَعَزَّزَ اللحمُ» یعنی گوشت نایاب شده است که نمی‌توان به آن دست یافت[11]. بنابراین «عزت» در اصل به معنای صلابت و حالت شکست‌ناپذیری است و بر همین اساس از باب توسعه در استعمال در معانی دیگر از جمله غلبه، صعوبت، سختی، غیرت و حمیّت و مانند اینها به کار رفته است[12]؛ و همچنین به کسی که قاهر است و مقهور نمی‌شود «عزیز» گفته‌اند[13]؛ و اگر خدای متعال «عزیز» است، از این روست که او ذاتی


است که هیچ چیز از هیچ جهت بر او قهر و غلبه ندارد و او بر همه چیز و از هر جهت قهر و غلبه دارد[14]. خداوند عزیز علی الاطلاق است و هر عزیز دیگری در برابر او ذلیل است، زیرا به غیر از خداوند همه موجودات ذاتاً فقیر و در نفس خویش ذلیلند و مالک هیچ چیز برای خود نیستند، مگر آنکه خدای متعال از سر رحمت خویش بهره‌ای از عزت به آنان بخشد[15]، همچنان که این را با مؤمنان انجام داده و فرموده است:

(وَ لِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنینَ)[16]

خدای راست عزت ـ بزرگی و ارجمندی ـ و پیامبر او و مؤمنان راست.

بنابراین عزت بالاصاله از آنِ خداوند است و بالافاضة از آنِ مؤمنان و فرموده است:

(مَن کَانَ یُرِیدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ العِزَّةُ جَمیعاً)[17]

هر که بزرگی و ارجمندی خواهد، پس [بداند که] بزرگی و ارجمندی همه از آنِ خداست ـ و به هر که خواهد دهد.

سیاق آیه در مقام بیان این مطلب نیست که عزت منحصر به خداست و دیگری را بهره‌ای از آن نخواهد بود و هر که در طلب عزت برآید، امری محال را طلب کرده است، بلکه بدین معناست که هر که خواهان عزت است، باید از خداوند بخواهد، زیرا عزت بتمامه وبالاصاله از آنِ اوست و هیچ موجودی بالذّات دارای عزت نیست؛ و حالت کلام در این آیه شریفه به کار رفتن جمله (فَلَلّهِ العِزَّةُ جَمیعاً) در جزای شرط، از قبیل استعمال سبب در جای مسبّب است، یعنی در آیه شریفه به جای اینکه بفرماید هر که عزت می‌خواهد، از خدا بخواهد، جمله «از خدا بخواهد» را برداشته است و سبب آن را یعنی علم به اینکه عزت بتمامه از آنِ خداست، به جایش گذاشته و فرموده است: «هر که خواهان عزت است، بداند که عزت بتمامه نزد خداست» [18]. یعنی به وسیله عبودیت حاصل می‌شود که آن هم جز با ایمان و عمل صالح به دست نمی‌آید، از این روست که بلافاصله فرمود:

(إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ والعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ)[19].

سخن نیکو و پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیک و شایسته را بالا می‌برد.

بدین ترتیب مؤمن باید بداند که عزت به سبب رحمتی از جانب خدای متعال از آنِ اوست و اوست که شایسته عزت است و در این صورت نه جای سستی برای او هست و نه اندوهی که انسان با عزت برترین و والاترین است.


(وَلا تَهِنُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أنتُمُ الأعلَونَ إِن کُنتُم مُؤمِنینَ)[20]

سستی مکنید و اندوهگین مباشید که شما برترید، اگر مؤمن باشید.

عزت خدای و پیامبر و مؤمنان عزتی است دایمی و باقی؛ و این همان عزت حقیقی است و عزتی که برای کافران هست «تَعَزُّز» است نه عزت که در حقیقت ذلت و خواری است[21]، چنانکه رسول خدا(ص) فرمود:

 «کُلُّ عِزٍّ لَیسَ بِاللهِ فَهُوَ ذُلُّ» [22]

هر عزتی که از خدا نیست ذلت است.

همچنین از امیرمؤمنان(ع) روایت شده است:

 «العَزِیزُ بِغَیرِ اللهِ ذَلِیلٌ» [23].

عزیزی که عزتش از خدا نیست ذلیل است.

امام صادق(ع) نیز فرموده است:

 «اِعلم أَنَّهُ لا عِزَّ لِمَن لاَ یَتَذَلَّلُ للهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ لا رَفعَةَ لِمن لَم یَتَواضَع للهِ عَزَّوَجَلَّ» [24].

بدان که براستی عزت ندارد آنکه در پیشگاه خدا خواری نکند و برتری ندارد آن  که برای خدا فروتنی نکند.

هرکه از راه بندگی خدا عزت جوید به عزت حقیقی رسد و خداوند او را استوار، نفوذناپذیر، راسخ و شکست‌ناپذیر سازد که این سنت اوست.

 «فَإِنِّهُ جَلَّ اسمُهُ قَد تکَفَّلَ بِنَصرِ مَن نَصَرَهُ وَ إِعَزازِِ مَن أَعَزَّهُ» [25].

خداوند ـ که بزرگ است نام او ـ یاری هر که او را یار باشد پذیرفته است و عزت‌بخشی هر که او را عزیز دارد به عهده گرفته است.

هر که عزت حقیقی بیابد، او را شکستی نیست و او در همه حال پیروز است، اگرچه در ظاهر شکست بخورد.

نهضت پیروز حسین(ع)

برترین مصادق نهضتی که در ظاهر شکست خورد و عالمی را عزت بخشید، نهضت حسین(ع) است. آن حضرت خود نهضتش را نهضتی پیروز معرفی کرده است، زیرا آنجا که عزت است شکست نیست و انسان عزیز شکست‌ناپذیر است. حسین(ع) در نامه‌ای


چنین نوشت:

 «بِسمِ اللهِ الرَّحمَن الرَّحیمِ، مِن الحُسَینِ بنِ عَلی بنِ أِبی طالِبٍ إِلی بَنِی هَاشِم؛ أَمَّا بَعدُ فَإِنَّهُ مَن لَحِقَ بِی مِنکُمُ استُشهِدَ وَ مَن تَخَلَّفَ لَم یَبلُغ مَبلَغَ الفَتحِ وَالسَّلام» [26].

به نام خداوند بخشنده مهربان، از حسین بن علی بن ابی طالب به بنی هاشم؛ پس از حمد خدا و درود بر پیامبرش، بدانید هر که به من بپیوندد به شهادت رسد و هر که روی گرداند به هیچ پیروزیی دست نیابد.

شکست ظاهری حسین(ع) یک «پیروزی قطعی» بود زیرا او «عزیز» بود و «شکست‌ناپذیر»؛ و راه عزت را گشود که این عین پیروزی است. امام خمینی(ره) در این باره می‌فرماید:

 «سیّدالشهدا، سلام‌الله علیه، از یزید شکست خورد، همه را کشتند، لکن همچو شکستی به رژیم معاویه داد که تا ابد دفنشان کرد» [27].

 «سیّدالشهدا هم شکست خورد در کربلا، اما شکست نبود این، کشته شد و زنده کرد یک عالمی را» [28].

حسین(ع) در روز عاشورا در برابر خیل سپاه «عمرسعد» پس از اتمام حجت و بیان حقایقی چند، شکست‌ناپذیری خود و نهضتش را اعلام کرد و خطاب به سپاه «عمرسعد» و همه مردمان در پهنه تاریخ فرمود:

 «فَإِن نَهزِم فَهَزَّامُون قُدماً وَ إِن نُغلَب فَغَیرُ مُغلَبِینا» [29]

اگر پیروز شویم در گذشته نیز چنین شده است و بسیاری [بر باطل و ستمکاران] پیروز شده‌اند و اگر شکست بخوریم [و کشته شویم] شکست نخورده‌ایم که ما را شکستی نیست.

عزت در نهضت حسینی

نهضت حسینی(ع) حماسه برپاداشتن عزت است و جای جای آن گویای این حقیقت که همه شرافت آدمی به عزت اوست و کسی حق ندارد جز در برابر خدا خود را ذلیل سازد. امام صادق(ع) فرموده است:

 «إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ فَوَّضَ إِلَی المُؤمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَم یُفَوِّض إِلَیهِ أن یَکُونَ ذَلیلاً، أَمَا تَسمَعُ قَولَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: (وَ للهِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ و لِلمُؤمِنینَ) فَالمُؤمِنُ یَکُونُ عَزیزاً وَ لا یَکُونُ


ذَلیلاً. [ثُمَّ قَالَ: ] إِنَّ المُؤمِنَ أَعَزُّ مِنَ الجَبَلِ إِنَّ الجَبَلَ یُستَقَلُّ مِنهُ بِالمَعَاوِِلِ و المُؤمِنَ لاَ یُستَقَلُّ مِن دینِهِ شَیءٌ» [30].

خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار کرده است، جز آنکه اجازه نداده است خود را ذلیل کند. آیا نمی‌بینی که خدا می‌فرماید: «خدای راست عزت ـ بزرگی و ارجمندی ـ و پیامبر و مؤمنان است.» پس مؤمن عزیز است و ذلیل نیست. [سپس فرمود: ] مؤمن از کوه سخت‌تر است، زیرا کوه با کلنگ تراشیده و خرد می‌شود ولی هرگز از دین مؤمن چیزی کم نمی‌شود و خرد نمی‌گردد.

براین اساس است که مؤمن پیوسته استوار و سازش‌ناپذیر است و در هر اوضاع و احوالی عزت خود را حفظ می‌کند و مرگ را بر ذلت ترجیح می‌دهد. این راه و رسم در حماسه حسینی بیش از هر چیز جلوه دارد که حسین(ع) از پیامبر عزت چگونه زیستن، انتخاب کردن و مردن را آموخته بود. رسول خدا(ص) فرمود:

 «مَن اَقَرَّ بِالذُّلِّ طَائِعاً فَلَیسَ مِنّا أَهلَ البَیتِ» [31]

هر که پذیرای ذلت شود از خاندان ما نیست.

هدف نهضت حسین(ع) بازگشت به سیره پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) بود، چنانکه حسین(ع) هنگام حرکت از مدینه به سوی مکّه در آغاز نهضت خویش در وصیتنامه خود نوشت:

 «إِنِّی لَم أَخرُج أشراً ولاَ بَطِراً وَ لاَ مُفسِداً وَ لاَ ظَالِماً؛ وَ إِنَّمَا خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاح فِی أُمَّةِ جَدِّی مُحَمَّدٍ، صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ وَ سَلَّمَ، أُُرِیدُ أَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و أَنهَی عَنِ المُنکَر، وَ أَسِیرَ بِسیرَةٍ جَدِّی مُحَمَّدٍ، وَ سِیرَةِ أَبِی عَلّی بنِ أَبِی طَالِبٍ» [32].

همانا من به منظور تباهگری و خودخواهی، و فساد و ستمگری قیام نکرده‌ام؛ و تنها برای اصلاح دین جدم قیام کرده‌ام. من می‌خواهم به خوبیها سفارش و از زشتیها جلوگیری کنم، و به سیره جدم محمد(ص) و سیره پدرم علی بن ابی طالب(ع) رفتار کنم.

پیامبر اکرم(ص) مردم را از ذلت بت‌پرستی و سر خم کردن در برابر غیر خدا و ذلت جهالت و گمراهی رهانید و سردمداران کفر و شرک را به پایین کشانید.

 «اَعَزَّ بِهِ الأذِلّة، وَ أََذَلَّ بِهِ الَأعِزَّة» [33].

خواران را بدو ارجمند ساخت و عزیزان را بدو خوار گردانید.

اینک حسین(ع) به همان راه می‌رفت و برای همین مقصد قیام می‌کرد. می‌رفت تا


سیره فراموش شده پیامبر را به یادها آورد و راه و رسم آن حضرت را در عزت‌آفرینی زنده کند؛ و در این راه به همان سیره‌ای رفتار می‌کرد که پدرش علی بن ابی طالب(ع) رفتار کرد:

 «فَالمَوتُ فِی حَیَاتِکُم مَقهُورینَ، وَ الحَیَاةُ فِی مَوتِکُم قَاهِرینَ» [34].

خوار گشتن و زنده ماندنتان مردن است؛ و کشته گشتن و پیروز شدن، زنده بودن.

زندگی در مرگ با عزت است و مردن همان زیستن با ذلت. اینگونه بود که حسین(ع) فرمود:

 «مَوتٌ فِی عِزٍّ خَیرٌ مِن حَیَاةٍ فِی ذُلٍّ» [35].

مرگ با عزت از زندگی با ذلت بهتر است.

آن حضرت در اوج حماسۀ خود آنگاه که وارد میدان جنگ شد، تا آن زمان که به شهادت رسید، از جمله رجزهایش این بود:

المَوتُ خَیرٌ مِن رُکوبِ العَارِ والعَارُ أََولَی مِن دُخُولِ النَّارِ[36]

مرگ از پذیرش ننگ بهتر است و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.

حسین(ع) می‌آموزد که باید اینگونه زیست: در برابر غیر خدا عزیز و در برابر خدا ذلیل. از این رو مرگ را به تسلیم باطل شدن ترجیح داد و دشمنان خود را دعوت کرد تا در برابر حق سر خم کنند و خود را از آتش برهانند. او برای همین برخاسته بود، که مردمان را به عزتی بخواند که سربلندی این جهانی و سعادت آن جهانیشان در آن است.

حماسه حسینی، حماسه عزت مؤمنان است؛ انسانهایی که در مدرسه پیامبر آموخته‌اند که سعادت حقیقی همان عزت است و زندگی زیر بار ستم و در کنار ستمگران جز ذلت و ننگ نیست و سزاوار، آن است که انسان بمیرد و تن به ذلت نسپارد.

در جهان نتوان اگر مردانه زیست     همچو مردان جان سپردن زندگیست[37]

حسین(ع) بزرگ آموزگار اینگونه زیستن و مردن است. در دوم محرم سال شصت و یک هجری بود که وارد کربلا شد و در نخستین خطبه‌ای که در سرزمین کربلا خواند چنین فرمود:

 «ألا تَرَونَ أَنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ، وَ أَنَّ البَاطِلَ لاَیُتَنا هی عَنهُ؟ لِیَرغَبَ المُؤمِنُ فِی لقاءِ اللهِ مُحِقّاً، فَإِنِّی ی لا أرَی المَوتَ إلا سَعَادَةً وَ لا الحَیاةَ مَعَ الظَّالِمینَ إلّا بَرَماً» [38].

آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟ در این صورت


شایسته است که مؤمن [با عزت] لقای پروردگارش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختی نمی‌دانم و زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی و بدبختی نمی‌بینم.

در روز عاشورا، آن هنگام که دو سپاه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند و سپاه «عمر سعد» از هر طرف حسینیان را محاصره کرد و خیمه‌های حسین(ع) را چون نگین انگشتری در میان خود گرفت، آن حضرت از میان سپاه خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانی حماسی و درس آموز و بیدارکننده بیان کرد و عزت حسینی را یادآور شد و فرمود:

 «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِی قَد رَکَزَنی بَینَ اثنَتَینِ، بَینَ السّلَّةِ وَ الذِّلَّة، وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ، یَأبَی اللهُ ذلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَت وَ طَهُرَت [وَ أُنُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّةٌ مِن أَن] نُؤثِرَ طَاعَةَ اللِئَامِ عَلی مَصَارعِ الکِرامِ» [39].

آگاه باشید که این فرزند خوانده (ابن زیاد)، فرزند خوانده، مرا میان دوراهی شمشیر و ذلت قرار داده است و هیهات که ما زیر بار ذلت رویم، زیرا خداوند و پیامبرش و مؤمنان از اینکه ما زیر بار ذلت رویم ابا دارند، و دامنهای پاک مادران و انسانهای پاکدامن و مغزهای باغیرت و نفوس باشرافت روا نمی‌دارند که اطاعت افراد لئیم و پست را بر قتلگاه انسانهای کریم و نیک‌منشان مقدم داریم.

آن که عزیز است، استوار و شکست‌ناپذیر است، آن که ترس از رفتن و میل به ماندن ندارد، سربلند است؛ و حسین(ع) آموزگار چنین عزتی است. به بیان «ابو نصر بن نباته» [40]:

الحُسَینُ الَّذی رَأَی المَوتَ فِی العِزِّ    حَیَاةً وَ العَیشَ فِی الذُّلِ قَتلا[41]

حسین همان کسی است که مرگ با عزت را زندگی می‌دید و زندگی با ذلت را مرگ و کشته شدن می‌یافت.

زندگی پاک و خوشبختی حقیقی در عزت آدمی است که بدون آن «ماندن» به معنی دست و پا زدن در گنداب ذلت است، پس مرگ با عزت زندگی است و زندگی با ذلت مرگ است. شاعر شیعی «ابوالحسن تهامی» [42] سروده است:

وَ مَوتُ الفَتَی فِی العِزِّ مِثلُ حیاتِهِ     وَ عِیشَتُهُ فی الذُّلِّ مِثلُ حِمَامِهِ[43]

مرگ جوانمرد، با عزت، همچون حیات اوست و زندگی با ذلّت او، همچون مرگ اوست. نهضت حسینی سرمشقی روشن است برای همه مردمان تا از آن درس عزت آموزند و


تن به پستی ندهند و با ستم و ستمگران سازش نکنند. «ابن ابی الحدید معتزلی» در این‌باره می‌نویسد:

 «سَیِّدُ أَهلِ الإباءِ الَّذِی عَلَّمَ النّاس الحَمِیَّةَ و المَوتَ تَحتَ ظِلاَلِ السُیُوفِ اختِیاراً لَهُ عَلَی الدَّنِیَّةِ، أبوُ عَبدِاللهِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِ بنِ أََبِی طَالِبٍ عَلَیهمَا السَّلامُ، عُرِضَ عَلَیهِ الأمَانُ وَ أصحَابهُ، فَأَنِفَ مِنَ الذُّلِّ وَ خَاف مِنِ اِبنِ زِیادٍ أَن یَنَالهُ بِنُوعٍ مِنَ الهَون  إن لَم یَقتُلهُ فَاختَارَ المَوتَ عَلی ذلِکَ» [44].

سرور کسانی که زیر بار ذلت نرفته‌اند، کسی که به مردم مردانگی و غیرت و مرگ زیر سایه‌های شمشیر را آموخت و چنین مرگی را بر پستی و ذلت ترجیح داد، ابو عبدالله حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) است که به او و یارانش امان داده شد اما از آنجا که نمی‌خواست تن به ذلت دهد و نیز بیم آن داشت که ابن زیاد اگر هم او را نکشد، به نوعی خوار و ذلیلش سازد، مرگ را بر چنین زندگیی ترجیح داد.

 «ابن ابی الحدید» در ادامه می‌نویسد: از نقیب «ابو زید یحیی بن زید علوی بصری» شنیدم که می‌گفت گویا این ابیات «ابو تمّام» [45] درباره «محمد بن حمید طائی» جز درباره حسین(ع) سروده نشده است:

وَ قَد کَانَ فَوتُ المَوتِ سَهلاً فرَدّهُ     إلَیهِ الحِفاظُ المِّرُّ وَ الخُلقَ الوَعرُ

وَ نَفسٌ تَعَافُ الضیم حَتَّی کَأَنَّهُ     هوَ الکُفرُ یَوَم الرّوع أَو دُونَهُ الکُفرُ

فَأَثبَتَ فِی مُستَنقَع المَوتِ رِجلَ     هُوَ قَالَ لَهَا مِن تَحتِ أَخمَصِکِ الحَشرُ

تَرَدُّی ثِیَابَ المَوتِ حُمراً فَمَا أَتَی     لَهَا اللَّیلُ إِلا وَهیَ مِن سُندُسٍ خُضرُ[46]

مرگ برای او آسان است و زنده ماندن را دشوار و مرارت بار و ناگوار می‌داند. او شخصیتی است که ستم‌پذیری را ننگ می‌داند، آنسان که گویا چنین کاری در هنگام ترس و وحشت نیز کفر است. پس چون مرگ نزدیک گردید، پای خود را محکم بر زمین کوبید و فریاد کرد که از زیر پای تو حشر و برانگیخته شدن است.

او صبحگاهان لباس سرخ [شهادت] بر تن کرد و هنوز شب هنگام فرا نرسیده بود که دیبای سبز [بهشتیان] زینت‌بخش او بود.

 «ابن ابی الحدید» سپس به ماجرای کشته شدن «مُصعَب بن زبیر» [47] اشاره می‌کند و می‌نویسد: هنگامی که یاران «مُصعَب» از او گریختند او با چند نفر تنها ماند، نیام شمشیر خود را شکست و چنین گفت:


فَإِنَّ الألَی بِالطَّفِ مِن آلِ هاشِم     تَأَسَّوا فَسَنُّوا الِلکِرامِ التأَسِّیا[48]

پیشگامان بنی‌هاشم که در کربلا تسلیم نشدند، برای همه صاحبان عزت، سنت پایداری گذاشتند و مقتدای آنان شدند.

با این کلام، یاران او دانستند که جز کشته شدن منظوری ندارد[49].

عزت حقیقی که برخاسته از عبودیت حق است، انسان را در راه حق پایدار و شکست‌ناپذیر می‌سازد و نهضت حسینی برترین نمونه چنین عزتی است. این عزت در گام گام حماسه حسینی جلوه دارد.

جلوه‌های عزتمندی در نهضت حسینی

از آن زمان که «ولید بن عُتبَة بن ابی سفیان» والی مدینه مأمور شد از حسین(ع) برای «یزید» بیعت بگیرد و امام(ع) از بیعت با «یزید» خودداری کرد و با این اقدام نهضت خود را آغاز کرد، تا زمانی که یارانش همه به شهادت رسیدند و خود وارد میدان نبرد شد و رجز خواند و شمشیر زد و پذیرای شهادت شد، پیوسته یک چیز تکرار گردید و آن پیام «عزت» و حماسه «عزتمندی» است. پس مروری کنیم بر این «پیام» و «حماسه» تا «راه تربیت حقیقی» خود را بنمایاند.

پافشاری بر حفظ عزت هنگام دعوت به ذلت

چون خبر مخالفت امام(ع) در بیعت با یزید به گوش مردم رسید و خاندان امام پی بردند که حسین(ع) تصمیم به مقابله دارد، برخی تلاش کردند که آن حضرت را از تصمیمش منصرف کنند؛ و از این رو به سازش با باطل و ستم و کرنش در برابر مستبدان و ستمگران توصیه کردند، اما حسین(ع) محکم و استوار بر حق و عدل ایستاد که او آموزگار عزت و احیاکننده آن بود.

 «عمر اطرف» [50] از فرزندان امیرمؤمنان(ع) در همان ابتدای نهضت، در مدینه، نزد حسین(ع) رفت و از آن حضرت خواست تا در برابر دشمنانی چنین سفاک و مسلط نایستد و تن به بیعت سپارد. سیّدبن طاووس(ره) از قول «عمر اطرف» چنین آورده است:

چون برادرم حسین در مدینه از بیعت با یزید خودداری کرد، من به خدمتش رسیدم، دیدم تنها نشسته و کسی در محضرش نیست. عرض کردم: «من به قربانت ای اباعبدالله،


برادرت ابو محمد حسن از پدرش برای من حدیث کرد...» همین را که گفتم اشک مجالم نداد و صدای گریه‌ام بلند شد. آن حضرت مرا به سینه چسبانید و فرمود: «برایت حدیث کرد که من کشته می‌شوم؟» عرض کردم: «خدا نکند، ای فرزند رسول خدا». فرمود: «تو را به حق پدرت به سؤالم جواب ده، از کشته شدن من خبر داد؟» گفتم: «آری، چه می‌شد که کناره نمی‌گرفتی و بیعت می‌کردی؟» فرمود:

 «حَدَّثَنِی أََبِی انَّ رَسُولَ‌الله(ص) أَخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتِلی وَ أَنَّ تُربَتِی تکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ، فَتَظُنُّ أَنَّکَ عَلِمتَ مَالَم أَعلَمهُ وَ أَنَّهُ لا أُعطِی الدَّنِیَّةَ مِن نَفسِی أَبَداً» [51].

پدرم برایم حدیث کرد که رسول خدا(ص) به پدرم فرموده است که او و من هر دو کشته می‌شویم و قبر من نزدیک قبر او خواهد بود. گمان می‌کنی آنچه را تو می‌دانی من نمی‌دانم؟ حقیقت این است که هرگز تن به پستی نخواهم داد [و زیر بار ذلت نخواهم رفت].

 «میل به ماندن» و «ترس از رفتن» آدمی را به اسارت ذلت می‌کشد و آن که عزیز است «ماندن» را با «عزت» می‌خواهد و «رفتن» به سوی حق را «عزت» می‌بیند؛ و از این رو هرگز با باطل و ستم سازش نمی‌کنند.

 «محمد حنفیّه» [52] فرزند دیگر امیرمؤمنان(ع) خدمت حسین(ع) رسید و از سر خیرخواهی به آن حضرت توصیه کرد که برای خودداری از بیعت با یزید به جایی دور از دسترس یزید رود و مردم را به یاری طلبد؛ و بدین ترتیب از جنگی نابرابر و کشته شدن بپرهیزد. بنابر نقل طبری، ابوعلی مسکویه، شیخ مفید و ابن اثیر، چون «محمد حنفیّه» از حرکت امام(ع) باخبر شد نزد آن حضرت رفت و گفت:

 «برادر! تو محبوب‌ترین و عزیزترین مردمان نزد منی و هیچکس را خیرخواهی نتوانم کرد که شایسته‌تر از تو باشد. چندان که توانی با پیروان خویش از یزید و از شهرها دوری گزین، آنگاه نمایندگانی به سوی مردم گسیل دار و آنان را به سوی خویش بخوان. اگر با تو بیعت کردند حمد خدا گویم و اگر بر کسی دیگر گرد آمدند، خدا بدین سبب دین و عقل تو را نکاهد و جوانمردی و فضیلتت نرود. بیم آن دارم که به یکی از این شهرها درآیی و نزد گروهی از مردم روی که میان خود اختلاف کنند و گروهی از آنان با تو باشند و گروهی بر ضدّ تو باشند و کار به قتال و خونریزی منجر گردد و در این میان تو هدف نخستین نیز‌ه‌ها شوی و در نتیجه خون بهترین همۀ خلق از حیث شخصیت و پدر و مادر بیهوده بریزد و


کسانش به ذلت کشیده شوند».

حسین(ع) بدو گفت: «اکنون می‌گویی کجا بروم؟» گفت: «به سوی مکّه رو، اگر آنجا ایمن بودی که چه بهتر وگرنه سوی ریگستانها روی و به قله کوهها پناه بری و از شهری به شهری روی تا ببینی کار مردم به کجا می‌کشد» [53].

پیشوای عزتمندان پس از شنیدن پیشنهاد «محمد حنفیه» فرمود:

 «یَاأَخِی! وَ اللهِ لَو لَم یَکُن فِی الدُّنیَا مَلجَأٌ وَ لا مَأویً لَمَا بَایَعتُ یَزیِدَ بنَ مُعاوِیَةَ أَبَداً» [54].

برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنیا هیچ پناهگاه و مأمنی نباشد، هرگز با یزیدبن معاویه بیعت نخواهم کرد.

بنابر خبر «ابو مخنف»، حسین(ع) پس از گفتگو با «محمد حنفیّه» برای چندمین بار به سوی مسجدالنبی رفت و در طول راه شعر «یزید بن مُفَرّغ» را می‌خواند که سروده‌ای است برای حفظ عزت هنگام رویارویی با خطرها:

لا ذَعَرتُ السّوَامَ فی فَلَقِ الصّب     ح مُغیراً وَلا دُعیتُ یَزیدا

یَومَ أُعطی مِنَ المَهَابَةِ ضَیماً     وَ المَنَایَا یَرصُدنَنِی أَن أُحیدا[55]

اگر در سپیده‌دمان چوپانان از شبیخون من به هراس نیفتند و مرا یزید [بن مُفَرّغ] نخوانند اگر از بیم مرگ به ستم تن دهم و زیر بار ذلت روم و خطر مرگ مرا از راه ببرد.

بدین ترتیب با وجود همۀ توصیه‌ها در ماندن و بیعت‌کردن با یزید یا رفتن و گریختن از دشمنان، حسین(ع) در حال برپا کردن نهضتی بود که برای همیشه به همگان درس عزت آموزد و راهنمای تربیت عملی باشد. چون موسم حج نزدیک می‌شد، حسین(ع) عازم مکّه شد و در آنجا نیز همچنان بر نهضت عزت‌بخش خود پا فشرد و نامه‌ای به مردم بصره نوشت و آنان را به احیای دین و مبارزه با ستمگران دعوت کرد[56]. همچنین در پاسخ نامه‌های مردم کوفه مبنی بر اعلام وفاداری و آمادگی برای قیام در راه حق، نامه‌ای به آنان نوشت و نماینده خود «مسلم بن عقیل» را بدانجا روانه کرد[57]؛ و پس از آنکه پی برد مأموران یزید در صددند تا او را در مکّه به قتل رسانند و حرمت خانه خدا را بشکنند، تصمیم گرفت به سوی عراق حرکت کند[58].

چون خبر حرکت امام به سوی عراق منتشر شد برخی او را از این اقدام برحذر داشتند، از جمله «ابن عبّاس». وی نزد امام رفت و آن حضرت را توصیه کرد که با توجه به روحیات


مردم عراق در مکّه بماند و اگر اصرار به رفتن دارد به یمن رود. اما حسین(ع) همچنان استوار بر تصمیم خود و برپا کردن نهضت خویش ایستاد[59]. سپس به سوی عراق حرکت کرد و در طول راه نیز پیوسته آموزگار عزت بود. چون به عراق نزدیک شد و مردی از کوفه وی را از اوضاع و احوال مردم کوفه و خیانت آنان خبر داد، فرمود:

فَإِن تَکُنِ الدُّنیا تُعَدّ نَفیسَةً    فَدَارُ ثَواَبِ اللهِ اللَی وَ أَنُبَلُ

وَ إن تَکُنِ الأموالُ لِلترکِ جَمعُهَا    فمَا بَالُ مَترُوکٍ بِهِ الحُرُّ یَبخَلُ

وَ إن تَکُنِ الأرزاقُ قِسماً مُقَدّراً    فَقِلَّةُ حِرصِ المَرءِ فِی الکَسبِ أَجمَلُ

وَ إن تَکُنِ الأَبدانُ لِلمَوتِ أُنِشأَ    تفَقَتلُ امرِئٍ بِالسَّیفِ فِی اللهِ أَفضَلُ

عَلَیکُم سَلاَمُ اللهِ یا آلَ اَحمدٍ    فَإِنِّی أَرانِی عَنکُمُ سَوفَ أَرحَلُ[60]

اگر زندگی دنیایی ارزشمند باشد، [در نظر من] جهان پاداش خداوندی برتر و گرانبهاتر است؛

و اگر جمع مال و ثروت برای آن است که روزی باید از آن دست کشید، پس انسان آزاده نباید برای چنین ثروتی بخل ورزد؛

و اگر روزیها مقدّر گشته‌ و تقسیم شده است، پس هرچه انسان در به دست آوردن ثروت کم‌آزتر باشد بهتر و نیکوتر است؛

و اگر بدنها برای مرگ آفریده شده است، پس کشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا برتر و سزاوارتر است.

درود بر شما ای خاندان پیامبر که من به زودی از میان شما کوچ خواهم کرد.

آن که عزتمند است، در بند زندگی دنیایی، مال و ثروت، جاه و مکنت و کوچ و رحلت نیست؛ و حسین(ع) برترین نمونه مدرسه پیامبر، آموخت که چگونه باید بود و چگونه باید شد. وقتی «حرّبن یزید ریاحی» فرمانده سپاه کوفه، راه را بر وی بست و از حرکت کاروان او جلوگیری کرد او را هشدار داد که اگر دست به شمشیر بری و جنگی را آغاز کنی، قطعاً کشته خواهی شد، فرمود:

 «أََفَبا لمَوتِ تُخَوِّفُنِی وَ هَل بَعدُو بِکُمُ الخَطبُ أََن تَقتُلُونِی وَ سَأقُولُ کَمَا قَالَ أََخُو الأَوسِ لِابنِ عَمِّهِ وَ هوَ یُرِیدُ نُصرَةَ رَسولِ‌الله ـ صَلَّی‌اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ ـ فَخَوَّفَهُ ابنُ عَمَّهِ وَ قَالَ أَینَ تَذهَبُ فَإِنَّکَ مَقتولٌ فَقَالَ»:

سَأمضِی وَ مَا بِالمَوتِ عارٌ عَلَی الفَتَی     إِذ مَانَوَی حَقّاً وَ جَاهد مُسلِما


وَ وَاسَی الرِّجَالَ الصَّالِحینَ بِنَفسِهِ     وَ فَارَقَ مَثبُوراً وَ خَالَفَ مُجرِما

أُقَدِّمُ نَفسِی لا أُرِیدُ بَقَاءَها      لَتِلقَی خَمِیساً فِی الهِِیَاجِ عَرَرمَا

فَإِن عِشتُ لَم أَندَم وَ إِن مِتُّ لَم أُلَم    کَفَی بِکَ زُلاً أَن تَعیِشَ وَ تُرغَما

آیا مرا از مرگ می‌ترسانی و آیا کار شما بدانجا رسیده است که مرا بکشید؟ من در پاسخ تو همان سخنی را می‌گویم که برادر اوسی به پسرعموی خود گفت، آنگاه که می‌خواست به یاری پیامبر(ص) بشتابد و عموزاده‌اش او را از کشته شدن بیم داد که به کجا می‌روی که در این راه کشته خواهی شد و او چنین سرود:

من به سوی مرگ خواهم رفت که مرگ برای جوانمرد ننگ نیست، اگر در جستجوی حق باشد و در راه اسلام جهاد کند؛

و بخواهد با ایثار جانش از انسانهای صالح حمایت کند و با جنایتکاران مخالفت کند و از دشمنی با خدا دوری گزیند.

من جان خود را فدا می‌کنم و بقای آن را خواستار نیستم، و به زودی در جنگی سخت با دشمنی بس بزرگ رو به رو خواهم شد؛

پس اگر زنده بمانم پشیمانی ندارم و اگر کشته شوم ملامت نشوم، ولی برای تو همین بس که چنین زندگی ذلت بار و ننگینی را سپری کنی. [61]

حسین(ع) ـ مظهر عزت الهی ـ با ورود به کربلا نگاه خود را به زندگی، مبارزه و مرگ بیان کرد تا آیندگان درس آموزند:

 «فَإِنِّی لا أََرَی المَوتَ إِلاَّ سَعَادَةً وَ لا الحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً» [62].

من مرگ را جز خوشبختی نمی‌دانم و زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی و بدبختی نمی‌بینم.

آنان که همراه حسین(ع) شدند به عزت رسیدند که مدرسه حسین(ع) ساحت عزت الهی است.

عزتمندی یاران حسین(ع)

شب عاشورا نمایشی بود از شکست‌ناپذیری آنان که به وجود حسین(ع) عزت یافته بودند. پس از آنکه دشمن آنان را تا روز بعد مهلت داد و مسلّم شد که در نبرد نابرابر روز بعد چه روی خواهد  داد، حسین(ع) در میان خاندان و یاران خویش خطبه‌ای خواند و


چنین فرمود:

 «أُثنِی عَلَی اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أََحسَنَ الثَّنَاءِ، وَ أَحمَدهُ عَلَی السَّراَّءِِ و الضَّرَّاءِ، الّلهُمَّ إِنِّی أََحمَدُکَ عَلی أََن أکرَمتَنَا بِالنُبَوّةِ، وَ عَلَّمتَنَا القُرآنَ، وَ فَقَّهتَنَا فِی الدِّینِ، وَ جَعَلتَ لَنَا أسماعاً وَ أَبصَاراً وَ أَفئِدَةً، وَ لَم تَجعَلنَا مِنَ المُشرِکینَ؛ أَمَّا بَعدُ، فَإِنِّی لا أَعلَمُ أَصحَاباً أَولَی وَ لا خَیراً مِن أَصحَابِی، وَ لا أَهَل بَیتٍ أبَرَّ وَ لا أَوصَلَ مِن أَهلِ بَیتِی، فَجَزاکُمُ اللهُ عَنِّی جَمیعاً خَیراً؛ أَلاَ وَ إِنَّی أَظُنُّ یَومَنَا مِن هؤُلاءِ الَأعدَاءِ غَداً،  أَلا وَ إنِّی قَد رَأَیتُ [اذِنتُ] لَکُم فَانطَلِقُوا جَمیعاً فِی حِلّ، لَیسَ عَلَیکُم مِنِّی ذِمَامٌ، هذَا لَیلٌ قَد غَشِیَکُم، فَاتّخِذوهُ جَمَلاً» [63].

خدای تبارک و تعالی را به نیکوترین ستایش ثنا می‌گویم و او را بر گشایش و سختی می‌ستایم، خدایا تو را می‌ستایم که ما را به پیامبری کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و به دین و آیین دانا کردی و ما را گوش و  چشم و دل بخشیدی و از مشرکانمان قرار ندادی؛ اما بعد، یارانی شایسته‌تر و بهتر از یارانم نمی‌شناسم و خاندانی نیکوتر و خویش دوست‌تر از خاندان خود سراغ ندارم، خداوند همه‌تان را از جانب من پاداش نیک دهد؛ بدانید که می‌دانم فردا کارمان با این دشمنان به کجا خواهد کشید، بدانید که من اجازه‌تان می‌دهم، با رضایت من همگی‌تان بروید که حقی بر شما ندارم، اکنون شب شما را در بر گرفته است، پس آن را وسیله رفتن کنید.

در روایتی دیگر آمده است که آن حضرت فرمود:

 «هذا اللیلُ قَد غَشِیَکُم، فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً، ثُمََّ لِیأخُذ کُلُّ رَجُلٍ مِنکُم بِیَدِ رَجُلٍ من أَهلِ بَیتِی، تَفَرَّقُوا فِی سَوادِکُم وَ مَدَائِنِکُم حَتّی یُفَرّجَ اللهُ، فَإنَّ القَومَ إِنَّمَا یَطلُبُونِی، وَ لَو قَد أَصَابُونِی لَهَوا عَن طَلَبِ غَیرِِی» [64].

اکنون شب شما را در بر گرفته است، پس آن را وسیله رفتن کنید و هریک از شما دست یکی از افراد خاندان مرا بگیرد و در آبادیها و شهرهایتان پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد که این قوم فقط مرا می‌خواهند و چون به من دست یابند از دنبال کردن دیگران غافل می‌مانند.

چون حسین(ع) اینگونه سخن راند، خاندان و یارانش وفاداری و پایداری و شکست‌ناپذیری خود را بیان کردند[65]؛ و نشان دادند که هر که عزت یابد، شکست نیابد و تن به خواری ندهد و در دو عالم روسپید ماند. نخست عباس بن علی(ع) سخن راند و چنین گفت:


 «لِمَ نَفعَلُ؟ لِنَبقی بَعدَکَ؟ لاَ أَرَانَا اللهُ ذلِکَ أَبَداً» [66].

چرا چنین کنیم؟ برای آنکه پس از تو بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزی را نیاورد.

سپس دیگر برادران حسین(ع) و پسرانش و برادرزادگانش و دیگر افراد بنی‌هاشم همین سخن و مانند این را گفتند و استواری خود را بر همراهی با آن حضرت و غیرت و حمیّت خود را در دفاع از حق اظهار کردند[67].

 «ضحاک بن عبدالله مشرقی» گوید: پس از این سخنان «مسلم بن عَوسجه اسدی» برخاست و گفت:

 «أنَحنُ نُخَلِّی عَنکَ وَ لَمَّا نُعذِر إلَی اللهِ فِی أَدَاءِ حَقِّکَ! أمَا وَاللهِ حَتَّی أَکسِرَ فِی صُدُورِهِم رُمحِی، وَ أضرِبَهُم بِسَیفی مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِی یَدِی، وَ لا أُفَارقُکَ وَ لَو لَم یَکُن مَعِی سِلاحٌ أُقَاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ دُونَکَ حَتّی أَمُوتَ مَعَکَ» [68].

آیا تو را رها کنیم و در پیشگاه خدا در ادای حقت عذری نداشته باشیم! به خدا سوگند باید نیزه‌ام را در سینه‌هایشان بشکنم و با شمشیرم تا آنجا که دستۀ آن در دستم باشد ضربتشان بزنم، از تو جدا نمی‌شوم؛ و اگر برای نبرد با آنان سلاح نداشته باشم در دفاع از تو با پرتاب سنگ با ایشان خواهم جنگید تا با تو بمیرم.

سپس «سعید بن عبدالله حنفی» برخاست و گفت:

 «وَاللهِ لا نُخَلِیّکَ حَتَّی یَعلَمَ اللهُ أَنَّا حَفظنَا غَیبَةَ رَسُولِ‌الله(ص) فِیکَ؛ وَ اللهِ لَو عَلِمتُ أَنِّی أُقتَلُ ثُمِّ أحیَا ثُمَّ أَحرَقُ حَیَّاً ثُمَّ أُذَرُّ؛ یُفعَلُ ذلِکَ بی سَبعینَ مَرَّةً مَا فَارَقتُکَ حَتَّی أَلقَی حمَامِی دُونَکَ، فَکَیفَ لاَ أَفعَلُ ذلِکَ! وَ إِنَّمَا هِیَ قَتلَةٌ وَاحِدَةٌ، ثُمَّ هِیَ الکَرامَةُ الَّتِی لا انقِضَاءَ لَها أَبَداً» [69].

به خدا سوگند تو را رها نمی‌کنیم تا خداوند بداند که حرمت تو را در نبود پیامبر نگه می‌داریم؛ و به خدا سوگند اگر بدانم کشته می‌شوم، سپس زنده می‌گردم آنگاه زنده سوزانده می‌شوم و خاکسترم به باد می‌رود و هفتاد بار با من چنین می‌شود باز از تو جدا نشوم تا پیش رویت بمیرم، پس چرا چنین نکنم که یک بار کشته شدن است و آنگاه کرامتی که هرگز پایان نپذیرد.

آن‌گاه «زُهَیربن قَین» برخاست و گفت:

 «وَ اللهِ لَوَدَدتُ أَنِّی قُتِلتُ ثُمَّ نُشِرتُ ثُمَّ قُتِلتُ حَتَّی أقتلَ کَذا أَلفَ قَتلَةٍ، وَ أَنَّ اللهَ یَدفَعُ بِذلِکَ القَتلَ عَن نَفسِکَ وَ عَن أَنفُسِ هؤُلاءِ الفِتیَة مِن أَهلِ بَیتِکَ» [70].


به  خدا سوگند که دوست دارم که هزار بار [در راه دفاع از تو] کشته شوم و سپس زنده گردم و باز کشته شوم و خداوند با کشته شدن من جان تو و جان این جوانان خاندان تو را حفظ کند.

همه یاران حسین(ع) که تربیت‌شدگان مدرسه عزت بودند، سخنانی همانند یکدیگر گفتند. آخرین سخنشان این بود:

 «وَ اللهِ نُفارِقُکَ، وَلکِنَّ أنفُسَنَالَکَ الفِدَاءُ، نَقیکَ بِنُحُورِنَا وَ جِبَاهِنا وَ أیدِینَا، فَإذَا نَحنُ قُتِلنَا کُنَّا وَفَّینَا، وَ قَضَینَا مَا عَلَینَا» [71].

به خدا سوگند [هرگز] از تو جدا نمی‌شویم، جانهای ما به فدایت، با چنگ و دندان تو را حفظ می‌کنیم و چون کشته شویم [به عهد خود] وفا کرده‌ایم و تکلیف خویش را ادا کرده‌ایم.

حسین(ع) که یاران خود را اینگونه وفادار و استوار و شکست‌ناپذیر دید، دعایشان کرد و از خداوند برایشان طلب پاداش نیک کرد و خبر شهادت همگی را داد[72].

یاران حسین(ع) با شنیدن این خبر خدا را شکر کردند و چنین گفتند:

 «اَلحَمدُللهِ الَّذِی أَکرَمَنا بِنَصرِکَ وَ شَرَّفنا بِالقَتلِ مَعَکَ؛ أَوَلا نَرضی أن نَکُونَ مَعَکَ فِی دَرَجَتِکَ یَا ابنَ رَسُولِ‌الله» [73].

حمد خدای راست که به سبب یاری تو ما را کرامت داد و با کشته شدن با تو ما را عزت و شرافت بخشید؛ ای فرزند رسول خدا، آیا نباید خشنود باشیم که در بهشت با تو هستیم.

در شب عاشورا حسین(ع) پس از بررسی پستی و بلندی اطراف خیمه‌ها و بررسی وضع مکان نبرد به خیمه «زینب کبری» وارد شد. حضرت زینب از امام پرسید: «آیا نیت و عزم یاران خود را آزموده‌ای؟ مبادا هنگام سختی و تنگی دست از تو بردارند و به دشمنت واگذارند». امام(ع) فرمود:

 «وَ اللهِ لَقَد بَلَوتُهُم، فَمَا وَجَدتُ فیهِم اِلاَّ الأشوَسَ الأقعَسَ یَستأنِسونَ بِالمَنِیَّةِ دُونِی استِینَاسَ الطِّفلِ إِلی مَحالِبِ أُمِّهِ» [74].

به خدا سوگند آنان را آزموده‌ام و جز محکمی و صلابت و غرندگی در آنان نیافته‌ام، آنان در رکاب من چنان مشتاق مرگند که طفل شیرخوار مشتاق پستان مادرش است.

یاران حسین(ع) به راستی چنین بودند. جلوه‌های عزت حسینی، پایدار، وفادار، استوار و شکست‌ناپذیر بودند و این ویژگیها را در روز عاشورا به نمایش گذاشتند.


اوج عزتمندی

روز عاشورا صحنه اوج عزتمندی حسین(ع) و تربیت‌شدگان مدرسه او بود. چون دو سپاه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند، امام(ع) خطاب به سپاه «عمر سعد» سخنانی گفت و تلاش کرد کرامت انسانی و عزت ایمانی آنان را بیدار کند و آنان را از گنداب حقارت و ذلتی که گرفتارش بودند نجات دهد. پس از سخنانی عبرت‌آموز و موعظه‌ای بلیغ و بیان هدف و مقصد خویش و جایگاه و مرتبه خود و انذار آنان، چند تن از سرشناسان کوفه را که وی را دعوت کرده بودند و اکنون در صف مقابل ایستاده بودند مخاطب قرار داد و فرمود:

 «یَا شَبَثَ بنَ رِبِعی، یَا حَجَّارَبنَ أَبجَرَ، یَا قَیسَ بنَ الأشعَثِ، یا یَزیدَبنَ الحارِثِ! أَلَم تکتُبُوا إِلَیَّ أَن قَد أَینَعَتِ الثِّمَارُ وَ أخضَرَّ الجَنَابُ وَ طَمَّتِ الجَمَامُ وَ إِنَّمَا تُقدِمُ عَلی جُندٍ لَکَ مُجَنَّدَةً، فَأَقبِل!» [75]

ای شَبَث بن رَبعی، ای حَجّار بن اَبجَر، ای قَیس بن اَشعَث، ای یزید بن حارث! مگر شما به من نامه ننوشتید که میوه‌ها رسیده و باغستانها سرسبز و خرّم شده و چاهها پر آب گشته است و به سوی سپاه مجهز و آماده خویش می‌آیی، بشتاب!

آنان که بندگی دنیا را سر نهاده بودند، پاسخی نداشتند جز انکار واقعیات و گفتند ما ننوشتیم! پس امام را به همان ذلتی که خود بدان تن داده بودند دعوت کردند. «قَیس بن اَشعَث» گفت: «چرا به حکم عموزادگانت تن نمی‌دهی؟ به خدا به میل تو رفتار خواهند کرد و از ایشان به تو بدی نمی‌رسد» [76].

در اینجا بود که حسین(ع) ملاک خود را برای زندگی و مرگ و مدرسه تربیتی‌اش معرفی کرد:

 «لا وَ اللهِ لا أُُعطِیهِم بِیَدی إِعطَاءَ الذَّلیلِ، وَلاَ أقِرُّ إِقرَارَ العَبیدِ» [77].

نه، به خدا سوگند که نه مانند ذلیلان تسلیم می‌شوم و نه مانند بردگان گردن می‌نهم.

بدین ترتیب حسین(ع) راه و رسم خود را اعلام کرد تا همه آزادگان به راه و رسم او تأسّی کنند و جز در برابر خدا سر فرود نیاورند و بندگی نکنند. از این رو در سخنی دیگر خطاب به فریفتگان دنیا و ذلت پیشگان فرمود:

 «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» [78].

هیهات که ما زیر بار ذلت رویم.

سپس اعلام کرد که او و نهضتش در هر حال پیروز است و برای آنان که به عزت الهی


عزیز شدند شکستی نیست:

 «وَ إِن نغلَب فَغَیرُ مُغلبینا» [79].

و اگر شکست بخوریم [و کشته شویم] شکست نخورده‌ایم که ما را شکستی نیست.

چون آتش جنگ افروخته شد و تیرها مانند قطره‌های باران به سوی جبهه حق روانه شد[80]، حسین(ع) به یاران خود فرمود:

 «أَیِّهَا النَّاسُ! هذِهِ رُسُلُ القَومِ إِلَیکُم، فَقُومُوا إلَی المَوتِ الَّذِی لاَبُدَّ مِنهُ» [81].

مردم! اینها پیکهای این قوم است بر شما، پس برخیزید به سوی مرگی که چاره‌ای از آن نیست.

حسین(ع) یاران عزتمند خود را به قیام برای حق و پذیرش مرگ با عزت دعوت کرد:

 «قُومُوا یا کِرامُ! فَهذِهِ رُسُلُ القَومِ إِلَیکُم» [82].

برخیزید ای بزرگواران و عزتمندان! اینها پیکهای مرگ است از سوی این مردم بر شما.

آنچه بر زبان حسین(ع) و یاران او جاری شد و آنچه در رفتار و کردار آنان جلوه کرد، شأن انسان عزیز است. حسین(ع) خود درباره این شأن و جلوه‌های آن ـ در برخورد با حرّبن یزید ریاحی ـ چون راه را بر او و کاروانش بست و آن حضرت را از مرگ بیم داد ـ چنین فرمود:

 «لَیسَ شأنِی شَأنَ مَن یَخَافُ المَوتَ، مَا أَهوَنَ المَوت عَلی سَبیِل نِیلِ العِزِّ وَ إِحیَاءِ الحَقِّ، لَیسَ المَوتُ فِی سَبیلِ العِزِّ إلاَّ حَیاةً خَالِدَةً، وَ لَیسَتِ الحَیَاةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ المَوتَ الَّذی لا حَیَاةَ مَعَهُ. أَفَبِالمَوتِ تُخَوّفُنیی؟ هَیهاتَ، طَاشَ سَهمُکَ، وَ خَابَ ظَنُّکَ! لَستُ أَخَافُ المَوتَ، إِنَّ نَفسِی لَأکبَرُ مِن ذلِکَ وَ هِمَّتِی لَأعلی مِن أَن أحمِلَ الضَّیمَ خَوفاً مِنَ المِوتِ، وَ هَل تَقدِرونَ عَلی أَکثَرِ مِن قَتلِی؟ مَرحَباً بِالقَتل فِی سَبیِلِ اللهِ؛ وَ لکِنَّکُم لا تَقدِرونَ علی هَدمِ مَجدی وَ مَحوِ عِزِّی وَ شَرَفِی، فَإِذاً لا أُبَالِی بِالقَتلِ» [83].

شأن من شأن کسی نیست که از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق سبک و راحت است. مرگ در راه عزت، جز زندگی جاوید نیست و زندگی با ذلت جز مرگی فاقد حیات نیست. آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ تیرت به خطا رفته است و گمانت تباه است! من کسی نیستم که از مرگ بهراسم. منش من بزرگ‌تر از این است و همت من عالی‌تر از آنکه از ترس مرگ به زیر بار ستم روم؛ و آیا شما بر بیش از کشتن من توانایی دارید؟ آفرین و درود به کشته شدن در راه خدا، در حالی که شما قادر به نابودی


عظمت من و محو عزت و شرف نیستید! پس در این صورت باکی از کشته شدن ندارم!

حسین(ع) کشته عزت خویش و زنده به عزت است. او نه تنها «قَتیلُ العبرَة»[84] که «قَتیلُ العِزّة» است. گام گام او عزت است و حماسه. خلوص در عین فشار، تنهایی در نهایت ستم، تهاجم به ستمگران به‌رغم اوضاع نامناسب، معنویت و اخلاق در همه مراحل نهضت، حفظ اهداف متعالی و جهاد در راه آن با وجود اندکی یاران، سازش‌ناپذیری با علم به پیامدهای سخت آن و استقبال شهادت و اسارت؛ این روح عزت حسینی است.

مدرسه حسینی

هر نظام تربیتی برای تربیت متربیان خود راه و رسمی دارد و بنابر جهان‌بینی خود آنان را براساس اصول و به وسیله روشهایی مشخص تربیت می‌کند. در این میان مدرسه حسینی مدرسه‌ای ویژه است که در آن، میان عقل و عشق جدایی نیست و بصیرت و حرّیت و حکمت و عدالت و استقامت ویژگیهای شاخص تربیت‌شدگان آن است و عزت اساس تربیت است و حماسه جلوه آن. پس باید حسین(ع) و نهضت عزت‌آفرینش را نمونه‌ای برای تربیت انسانهای با عزت قرار داد و فرزندان اسلام را به این تربیت خواند.

 «علّامه اقبال لاهوری» زنان مسلمان را می‌خواند تا فرزندان خود را در این مدرسه تربیت کنند تا چونان حسین(ع) و یارانش عزت یابند که سعادت این جهانی و رستگاری آن جهانی همان رفتنِ در پی حسین(ع) است.

ای دوایت پردۀ ناموس ما    تاب تو سرمایه فانوس ما

طینت پاک تو ما را رحمت است     قوّت دین و اساس ملّت است

کودک ما چون لب از شیر تو شست     لا اله آموختی او را نخست

می‌تراشد مهر تو اطوار مافکر     ما گفتار ما کردار ما

برق ما کو در سحابت آرمید    بر جبل رخشید و در صحرا تپید

ای امین نعمت آیین حق     در نفسهای تو سوز دین حق

دور حاضر تر فروش و پر فن است    کاروانش نقد دین را رهزن است

کور و یزدان ناشناس ادراک او    ناکسان زنجیری پی چاک او

چشم او بی‌باک و ناپرواستی    پنجۀ مژگان او گیراستی

صید او آزاد خواند خویش را    کشتۀ او زنده داند خویش را


آب بند نخل جمعیّت تویی     حافظ سرمایۀ ملّت تویی

از سر سود و زیان سودا مزن     گام جز بر جادۀ آبا مزن

هوشیار از دستبرد روزگار    گیر فرزندان خود را در کنار

این چمن زادان که پر نگشاده‌اند    زآشیان خویش دور افتاده‌اند

فطرت تو جذبه‌ها دارد بلند    چشم هوش از اسوۀ زهرا مبند

تا حسینی شاخ تو بار آورد    موسم پیشین به گلزار آورد[85]

 

                                                    


       


 



[1]. ر. ک، امام روح‌الله خمینی، آداب الصلوة، چاپ سوم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش. ص8ـ9.

[2]. ر. ک، مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، انتشارات صدرا، قم، 1355 ش. صص 84 ـ102.

[3]. ر. ک، ابوالحسین احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، بتحقیق و ضبط عبدالسلام محمد هارون، الطبعة الثانیة، شرکة مکتبة و مطبعة الحلبی، مصر، 1389 ق. ج 4، صص38ـ 39، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، نسقه و علّق علیه و وضع فهارسه علی شیری، الطبعة الاولی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1408 ق. ج 9، ص 185

[4]. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، چاپ سوم، مؤسّسه جهانی خدمات اسلامی با همکاری مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1370 ش. ص483.

[5]. عبدالواحد التمیمی الآمدی، غررالحکم و دررالکلم، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1407 ق. ج 2، ص 298.

[6]. أبو جعفر محمدبن یعقوب الکلینی، الکافی، صححه و علّق علیه علی اکبر الغفّاری، دارالکتب الاسلامیة، طهران، 1388 ق. ج2، ص 312.

[7]. همان.

[8]. غررالحکم، ج 2، ص237.

[9]. أبومحمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبة الحرّانی، تحف العقول عن آل الرسول، مکتبة بصیرتی، قم، 1394، ص 362.

[10]. الکافی، ج 5، ص63.

[11]. أبوالقاسم الحسین بن محمد الراغب الاصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق و ضبط محمد سید گیلانی، دارالمعرفة، بیروت، صص332ـ333.

[12]. السیّد محمدحسین الطباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، دارالکتاب الاسلامی، قم، 1393 ق. ج 17، ص22.

[13]. المفردات، ص333.

[14]. حسن المصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، الطبعة الاولی، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی، 1368ش. ج 8، ص 115.

[15]. تفسیر المیزان ج 17، ص22.

[16]. قرآن، منافقون/8، ترجمه و توضیح سید جلال‌الدین مجتبوی، چاپ اول، انتشارات حکمت، 1371 ش.

[17]. قرآن، فاطر/10.

[18]. تفسیر المیزان، ج 17، صص22ـ23.

[19]. قرآن، فاطر/10.

[20]. قرآن، آل عمران/139.

[21]. المفردات، ص333.

[22]. همان.

[23]. محمد باقر المجلسی، بحارالانوار الجامعة لعلوم الأئمّة الاطهار، الطبعة الثالثة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق. ج 78، ص10.

[24]. الکافی، ج 8، ص243.

[25]. أبوالحسن محمدبن الحسین الشریف الرضی، نهج‌البلاغة، ضبط نصّه و ابتکر فهارسه العلمیة صبحی الصالح، الطبعة الاولی، دارالکتاب اللبنانی، بیروت، 1387 ق. نامه53؛ با استفاده از ترجمۀ سید جعفر شهیدی، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368ش.

[26]. بحارالانوار، ج 42، ص81، ج 44، ص330، ج 45، ص 85.

[27]. امام روح الله خمینی، صحیفه نور، مجموعۀ رهنمودهای امام خمینی، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1361ـ1371ش. ج 8، ص 47.

[28]. همان، ج 12، ص 119.

[29]. أبوالحسن علی بن الحسین المسعودی، اثبات الوصیّة للامام علی بن أبی طالب(ع)، المکتبة المرتضویة، النجف، ص142؛ أبوالمؤیّد الموفق بن احمد النجفی اخطب خوارزم، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، مکتبة المفید، قم، ج 2، ص 7 [در مصرع دوم «مُهَرِّمینا» آمده است]؛ رضِی‌الدین ابوالقاسم علی بن موسی ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان)، ترجمۀ سید احمد فهری زنجانی، انتشارات، جهان، تهران، ص 98.

[30]. الکافی، ج 5، ص63.

[31]. تحف العقول، ص41.

[32]. احمدبن أعثم الکوفی، الفتوح، دارالندوة الجدیدة، بیروت، ج 5، ص33؛ مقتل الخوارزمی، ج1، صص 188ـ 189؛ ابوجعفر محمدبن علی بن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، دارالاضواء، بیروت، 1405ق. ج 4، ص 89.

[33]. نهج البلاغه، خطبه96.

[34]. همان، خطبه51.

[35]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ بحارالانوار، ج 44، ص192، الشیخ عباس القمی، نقثة المصدور فیما یتجدر به حزن یوم العاشور، تحقیق رضا استادی، طبع یلی نفس المهموم، مکتبة بصیرتی، قم، 1405 ق. ص 619.

[36]. ابوعثمان عمروبن بحرالجاحظ، البیان و التبیین، تحقیق علی ابو ملحم، دار و مکتبة الهلال، بیروت، 1408 ق، ج 3، ص185 [به جای «أولی»، «خَیرُ» آمده است]؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68، ابوالحسن علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمّة فی معرفة الائمّة، مکتبة بنی‌هاشم، تبریز، 1381ق. ج2، ص32[به جای «أَولَی»، «خَیرُ» آمده است].

[37]. محمد اقبال لاهوری، کلیات اشعار فارسی، با مقدمه احمد سروش، کتابخانه سنائی، تهران، 1343ش. ص 35.

[38]. ابوجعفر محمدبن جریر الطبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الرابعة، دارالمعارف، القاهرة، 1979م. ج 5، ص 404 [فَإنّی لا أَرَی المَوتَ إِلا شَهَادَةً» آمده است]؛ تحف العقول، ص 174؛ ابوالقاسم سلیمان بن احمد ابطرانی، المعجم الکبیر، حقّقه و خرّج احادیثه حمدی عبدالمجید السلفی، مکتبة ابن تیمیّة، القاهرة، 1404 ق. ج 3، ص 115 [بدون «مُحِقّاً»]؛ ابونعیم احمدبن عبدالله بن احمد الاصفهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، دارالفکر، بیروت، 1393 ق. ج 2، ص 39، ابو عمر احمد بن محمدبن عبد ربّه الاندلسی، العقد الفرید، شرحه و ضبطه و عنون موضوعاته احمد امین، احمد الزین، ابراهیم الابیاری، الطبعة الاولی، دارالاندلس، بیروت، 1408 ق. ج 3، ص 366 [با مختصر اختلاف در لفظ]، مقتل الخوارزمی، ج2، ص 5 [با مختصر اختلاف در لفظ]، جمال‌الدین محمدبن مکرم (ابن منظور)، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، الطبعة الاولی، دارالفکر، دمشق، 1404ـ 1408 ق. ج 8، ص 146 [بدون «محقّاً»]، مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 68.

[39]. اثبات الوصیّة، ص142، تحف العقول، ص171، مقتل الخوارزمی، ج2، ص7، عزّالدین هبة الله بن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج‌البلاغة، بتحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الاولی، دار احیاء الکتب العربیة، مصر، 1378 ق. ج 3، صص 249ـ250، اللهوف، صص97ـ 98. با قدری اختلاف در منابع یاد شده.

[40]. «ابونصر عبدالعزیز بن عمربن نباته سعدی» شاعر مشهور قرن چهارم هجری که درباره «سیف الدوله حمدانی» قصاید و مدایحی برجسته سروده است. درباره احوال و اشعار او ر. ک: ابو منصور عبدالملک الثعالبی النیشابوری. یتیمة الدّهر فی محاسن اهل العصر، شرح و تحقیق مفید محمد قمیحة، الطبعة الثانیة، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1403 ق. ج 2، صص447 ـ 466، ابوبکر احمد بن علی الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد او مدینة الاسلام، دارالکتب العلمیة، بیروت، ج10، صص 466 ـ 467، شمس‌الدین ابوالعباس احمدبن محمد بن خلکان، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان، تحقیق احسان عباس، دارالثقافة، بیروت، ج 3، صص 190 ـ 193، الشیخ عبّاس القمی، الکنی و الالقاب، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403 ق. ج1، صص 48 ـ 49.

[41]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 68، شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 245، عبدالله بن نورالدین البحرانی الاصفهانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الآیات و الاخبار و الاقوال، الطبعة الاولی، مدرسة الامام المهدی، قم، 1407 ق. ج 67، جواد بشر، ادب الطّفّ و شعراء الحسین(ع)،  دارالمرتضی، بیروت، 1409 ق. ج 2، ص223.

[42]. «ابوالحسن علی بن محمدبن حسن تهامی» از شاعران مشهور شیعه در قرن چهارم هجری است. وی اهل «تِهامه» منطقه‌ای میان «حجاز» و «یمن» و مردی فاضل، ادیب، سخنور و بلیغ بود. در سال 416 هجری در قاهره زندانی و سپس به طور مخفیانه در زندان کشته شود. او را قصیده رائیه مشهوری است که در مصیبت فرزندش که در حال کودکی از دنیا رفت سروده است و این مرثیه در نهایت نیکویی و استواری و زیبایی است و با این بیت آغاز می‌شود:

حُکمُ المَنِیَّةِ فِی البَرِیَّةِ جاری مَا هذِهِ الدُّنیا بِدَارِ قَرَار

حکم مرگ در میان مردمان جاری است و این دنیا خانه ماندگاری نیست. ر. ک: تتمّه یتیمة الدّهر، صص48ـ53، وفیات الاعیان، ج 3، صص 378ـ 381، شمس‌الدین ابو عبدالله محمدبن احمدبن عثمان الذهبی، سیر اعلام النبلاء، حققه و خرج احادیثه و علّق شعیب الار نؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، الطبعة الرابعة، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1406 ق. ج 17، صص381 ـ382، جمال‌الدین ابوالمحاسن یوسف بن تعزی بردی الاتابکی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، المؤسّسة المصریة العامة للتألیف و الترجمه و الطباعة و النشر، القاهرة، 1383 ق. ج 4، صص 263ـ 264، الکنی و الالقاب، ج1، صص 48 ـ 49.

[43]. تتمّه یتیمة الدّهر، ص53، شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص245 [ «فموت» آمده است].

[44]. شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 249.

[45]. «حبیب ابن اوس بن حارث طائی» معروف به «ابو تمّام» شاعر بزرگ قرن سوم هجری و گردآورنده «دیوان الحماسة» است. او را یکی از امیران بیان شمرده‌اند. «شیخ حرّ عاملی» در شرح حال او می‌نویسد که «ابو تمّام» شیعه‌ای فاضل و ادیب و نویسنده بود. درباره او گفته‌اند که به قدری محفوظات داشت که جز او کسی نداشت، از جمله آنکه غیر از قصاید  و قطعاتی که حفظ داشت، تعداد چهارده هزار از ارجوزه‌های عرب را حفظ کرده بود. بسیاری از بزرگان بر این عقیده‌اند که «ابو تمّام» به مقامی در شعر رسیده است که هیچکس پیش از او و پس از او بدین مقام نرسیده است. او در هر میدانی شعر سروده است و در مرثیه نابغه‌ای است که تمام شاعران را پشت سر نهاده است. وی در سال 231 یا 232 هجری درگذشته است. ر. ک، ابوالفرج علی بن الحسین بن محمد الاصفهانی، الاغانی، شرحه  و کتب هوامشه عبدعلی مهنا و سمیر جابر، الطبعة الاولی، دارالکتب العلمیة، بیروت 1407 ق. ج 16، صص 414 ـ431، تاریخ بغداد، ج 8، صص 248 ـ253، مختصر تاریخ دمشق، ج 6، صص 178ـ182، وفیات الاعیان، ج2، صص 11ـ 26، السیّد محسن‌الامین العاملی، اعیان الشیعة، دارالتعارف، بیروت، ج 4، صص 389 ـ 538، الکنی والالقاب، ج1، صص 30 ـ 33.

[46]. شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 249.

[47]. «مُصعَب بن زبیر بن عوّام» از مردان نامی صدر اسلام و دست راست برادرش «عبدالله بن زبیر» بود که حجاز و عراق را به زیر سلطه برادر درآورد و «مختار ثقفی» را شکست داد و کشت. «عبدالملک مروان» با او به جنگ پرداخت و چون از شکست او عاجز ماند برادرش «محمد» را با امان‌نامه‌ای پیش او فرستاد با هزار هزار درهم صله و فرمان حکومت عراقین تا از جنگ دست بردارد. «مُصعَب» نپذیرفت تا «عبدالملک» سپاهی گران به نبرد وی فرستاد و او در جنگ کشته شد و سرش را برای «عبدالملک» بردند، سال 71 هجری، علی اکبر دهخدا، لغت نامه، تهران.

[48]. ابوالحسن احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج 5، تصحیح ماکس شلوسینگر، الطبعة الاولی، مکتبة المثنی، بغداد، 1938 م. ص 344، ابو حنیفه احمدبن داود الدینوری، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، الطبعة الاولی، داراحیاء الکتب العربیة، القاهرة، 1960م. ص 344، تاریخ الطبری، ج 6، ص 156، عزّالدین ابوالحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، دار صادر، بیروت، 1358 ق. ج، ص 327، شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 249.

این شعر چنانکه «بلاذری» (انساب الاشراف، ج 5، ص 343) و «ابن منظور» (لسان‌العرب، ج 1، ص 147) و «محمد ابوالفضل ابراهیم» در پانوشت شرح ابن ابی الحدید (ج3، ص 249) یادآور شده‌اند از «سلیمان بن قَتَّه» است.

[49]. شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 249.

[50]. «عمر اطرف» از فرزندان امیرمؤمنان(ع) از «صهبای ثعلبیه»، ام حبیب دختر «عبادبن ربیعة بن یحیی» است. کنیه وی «ابوالقاسم» بود و او و خواهرش «رقیه» توأمان به دنیا آمدند و او آخرین فرزند امیرمؤمنان(ع) بود که به دنیا آمد، فردی زیان‌آور و فصیح و بلیغ بود. او را از این رو «عمر اطرف» گفته‌اند که شرافتش از یک طرف است. وی در سال 67 هجری در سن هفتاد و پنج یا هفتاد و هفت در «یَنبُع» از دنیا رفت. ر. ک، ابومحمد علی بن احمدبن سعید بن حرم الاندلسی، جمهرة انساب العرب، الطبعة الاولی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1403 ق. ص 37، مختصر تاریخ دمشق، ج 19، صص 138ـ 139، موفق‌الدین ابو محمد عبدالله بن احمدبن محمدبن قدامة المقدسی، التبیین فی انساب القرشیین، حقّقه و علّق علیه محمد نایف الدلیمی، الطبعة الثانیة، عالم الکتب، مکتبة النهضة العربیة، بیروت، 1408 ق. ص 137، عزیزالدین ابوطالب اسماعیل بن الحسین المروزی الأزورقانی، الفخری فی انساب الطالبیین، تحقیق السید مهدی الرجائی، الطبعة الاولی، مکتبة المرعشی النجفی، قم، 1409 ق. ص 173، شهاب‌الدین احمدبن علی بن حجر العسقلانی، تهذیب التهذیب، دارالفکر، بیروت، 1402 ق. ج7، ص 427، شیخ عباس القمی، منتهی الآمال، انتشارات جاویدان، تهران، ج1، ص 236.

[51]. اللهوف، صص 26ـ 27.

[52]. «محمد حنفیّه» فرزند امیرمؤمنان(ع) از «خَوله حنفیّه» دختر «جعفر بن قیس» است. کنیه وی «ابوالقاسم» بود و او در زمان حکومت «عمربن خطّاب» به دنیا آمد و در ایام «عبدالملک مروان» در سال 80 یا 81 هجری در سن شصت و پنج سالگی از دنیا رفت. «محمد حنفیّه» شخصیتی عالم، دیندار، عابد، زاهد، شجاع و قوی بود. در جنگ جمل پرچمدار سپاه امیرمؤمنان(ع) بود و در صفّین در رکاب پدرش حضور داشت. ر. ک، ابو عبدالله محمدبن سعد، الطبقات الکبری، دار بیروت للطباعة والنشر، بیروت، 1405 ق. ج 5، صص 91ـ 116، حلیة الاولیاء، ج3، صص 174ـ180، جمهرة انساب العرب، ص 37، وفیات الاعیان، ج 4، صص 169 ـ172، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن الجوزی، صفة الصفوة، حقّقة و علّق علیه محمود فاخوری، خرّج أحادیثه محمد روّاس قلعه جی، الطبعة الاولی، دارالمعرفة، بیروت، 1406 ق. ج 2، صص 77 ـ 79، التبیین فی انساب القرشییّن، صص 135ـ 136، الفخری فی انساب الطالبیین، ص 165، منتهی الآمال، ج1، ص 229.

[53]. تاریخ الطبری، ج 5، صص 341 ـ342، ابو عبدالله محمدبن النعمان البغدادی الملقّب بالمفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، صحّحه و اخرجه سیّد کاظم الموسوی المیاموسی، دارالکتب الاسلامیة، طهران، 1377 ق. صص 183ـ 184، ابوعلی احمدبن محمد مسکویة الرازی، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، الطبعة الاولی، دار سروش للطباعة و النشر، تهران، 1366 ش. ج2، صص 40 ـ41، الکامل فی التاریخ، ج 4، صص 16ـ17، و قریب به همین فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 30 ـ32، مقتل الخوارزمی، ج1، صص 187ـ 188.

[54]. فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 32، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 188 (بدون «أبداً»].

[55]. ابوالحسن احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، حقّقه و علّق علیه محمدباقر المحمودی، الطبعة الاولی، دارالتعارف، بیروت، 1397 ق. ص 156 [در مصرع نخست به جای «فَلَق»، «وَضَح» آمده و در مصرع نخست بیت دوم به جای «المَهَابَة»، «خَافَة» آمده است]؛ تاریخ الطبری، 5، ص 342، مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 136 [در مصرع نخست بیت اول به جای «فَلَق»، «غَبَش» و در مصرع نخست بیت دوم به جای «المَهانَة»، «مَخَافَة» آمده است]، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 17 [در مصرع نخست بیت اول به جای «فلق»، «شفق» آمده و در مصرع نخست بیت دوم به جای «المَهَابَة»، «المِهَابَة» آمده است]، شمس الدین ابوالمظفر یوسف بن قز اوغلی (سبط ابن الجوزی)، تذکرة الخواص، مؤسّسة اهل‌البیت، بیروت، 1401 ق، ص 214 [در مصرع نخست بیت اول به جای «فَلَق»، «غَسَق» آمده و در مصرع نخست بیت دوم به جای «المَهَابَة»، «المِهَابَة» آمده است]، شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 248 [در مصرع نخست بیت دوم به جای «المَهَابَة»، «المَخَافَة» آمده است].

[56]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 357.

[57]. الاخبار الطوال، صص 230 ـ231، تاریخ الطبری، ج 5، ص 353، فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 51 ـ52، الارشاد، صص 185ـ 186، مقتل الخوارزمی، ج1، صص 195ـ 196، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 21.

[58]. الارشاد، ص 201.

[59]. انساب الاشراف، ج3، صص 161ـ162، الاخبار الطوال، ص 244، تاریخ الطبری، ج 5، صص 383 ـ 384، فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 113ـ 114، تجارب الامم، ج2، صص 55 ـ 56.

[60]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 95، و با قدری اختلاف، فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 125ـ 126، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 223، کشف الغمّة، ج2، ص 28، مختصر تاریخ دمشق، ج7، ص 133، ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، تحقیق علی شیری، الطبعة الاولی، دار احیاء التراث العربی،  بیروت، 1408 ق. ج 8، ص 228، فخرالدین بن محمد الطُّرَیحی، المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، مؤسّسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ص 111، سلیمان القندوزی، ینابیع المودة، مؤسّسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ج2، ص 173.

[61]. انساب الاشراف، ج3، ص 171، تاریخ الطبری، ج 5، صص 404 ـ 405، فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 140، الارشاد، ص 208، تجارب الامم، ج2، صص 60ـ 61، امین الاسلام ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری، دارالمعرفة، بیروت، 1392 ق. ص 230، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 233، مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، صص 69ـ 96، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 49، تذکرة الخواص، ص 217، البدایة و النهایة، ج 8، ص 187، این مطلب در منابع یاد شده با قدری اختلاف آورده شده است.

[62]. ر. ک، پی نوشت 37.

[63]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 418، قریب به همین، فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 169، الارشاد، ص 214، اعلام الوری، ص 234، مقتل الخوارزمی، ج1، صص 246 ـ247، الکامل فی التاریخ، ج 4، صص 57 ـ 58.

[64]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419، قریب به همین، اللهوف، صص 90 ـ91.

[65]. فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 170، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 247.

[66]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419، اعلام الوری، ص 235، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 58، اللهوف، ص 91.

[67]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419، الارشاد، ص 214.

[68]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419، قریب به همین، انساب الاشراف، ج3، ص 185، فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 170ـ 171، الارشاد، ص 215، اعلام الوری، ص 235، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 247، اللهوف، صص 91 ـ92.

[69]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419، قریب به همین، الارشاد، ص 215، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 247، اللهوف، ص92.

[70]. تاریخ الطبری، ج 5، صص 419 ـ420، قریب به همین: الارشاد، ص 215، اعلام الوری، ص 235، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 247، اللهوف، ص 93.

[71]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 420، قریب به همین، مقتل الخوارزمی، ج1، ص 247، اللهوف، ص 93.

[72]. بحارالانوار، ج 44، ص 298، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، مقتل الحسین، الطبعة الخامسة، مکتبة بصیرتی، قم، 1394 ق. صص 259 ـ260.

[73]. مقتل المقرّم، ص 261.

[74].

[75].

[76].

[77].

[78].

[79]. همان، ص 265.

[80]. تاریخ الطبری، ص 425، با مختصر اختلاف در لفظ، انساب الاشراف، ج3، ص 188، الارشاد، ص 218، اعلام الوری، ص 238، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 62.

[81]. فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 183، و نیز ر. ک، اللهوف، صص 100ـ 101، نفس المهموم، صص 249 ـ250، مقتل المقرّم، ص 292.

[82]. السیّد هبة الدین الحسینی الشهرستانی، نهضة الحسین، دارالکتاب العربی، بیروت، ص 99، اسد حیدر، مع الحسین فی نهضته، الطبعة الثانیة، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1398 ق. ص 22.

[83]. القاضی نورالله شوشتری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعلیقات السیّد شهاب‌الدین المرعشی النجفی، مکتبة المرعشی النجفی، قم، ج11، ص 601.

[84]. «ابوبصیر» از امام صادق(ع) از پدرانش روایت کرده است که حضرت حسین(ع) فرمود: «أَنا قَتیلُ العبرَةِ» (من کشته اشک چشمم). ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق) الامالی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 ق. ص 118، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری، مکتبة الصدوق، تهران و کتابفروشی کتبی نجفی، قم، 1391 ق، ص 123.

[85]. کلیات اقبال لاهوری، ص 104.

 

. انتهای پیام /*